روزگار پیروزی‌های دروغین

روزگار پیروزی‌های دروغین

اضافه به سبد خرید
سال انتشار: 1402 صحافی: شومیز تعداد صفحات: 168
قیمت: ۹۹,۰۰۰تومان ( ۱۰٪ ):  ۸۹,۱۰۰تومان
شابک: 9786225696129
«هیچ‌کس پیروز ماجرا نیست. همه خودشان را با اوضاع وفق می‌دهند.»
نمایشی هولناک و درعین‌حال طناز از اولین‌ روزهای ظهور فاشیسم و طرف‌داران دوآتشه‌ی رایش سبیل‌مسواکی، آدولف هیتلر.
هانس ورنر ریشتر در روزگار پ‍یروزی‌های دروغین به‌سراغ قصه‌ی زندگی دو مرد هم‌نام رفته که از بد حادثه قوم‌وخویش هم هستند؛ ویلیِ آرایشگر و ویلیِ معلم. ویلی آرایشگر از ترس عقب‌ماندن و شعف هم‌رنگ جماعت شدن چنان جلودار می‌شود که رایش سوم تا اتاق‌خواب خانه‌اش هم نفوذ می‌کند، و ویلی معلم از این تب تند دل‌باختگی به رایش و حزب نازی، منزجر است. 
هانس ورنر ریشتر، یکی از شاخص‌ترین نویسندگان ادبیات آلمانی، اما به همین‌جا بسنده نمی‌کند؛ او قهرمان‌هایش را در روزگاری که ورق برگشته و جای دوست و دشمن تغییر کرده هم به خواننده‌ی این رمان نشان می‌دهد و به قول او: «خدای من! چه کسی قرار است همه‌ی این‌ها را درک کند.»

دسته‌بندی داستان سیاسی

دیدگاه‌ها

هیج دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده!

دیدگاه خود را وارد کنید.

دانلود پی‌دی‌اف

بخشی از کتاب

روزگار آرایشگر

آرایشگر بود و نامش ویلی[1]. نام خانوادگیاش در این لحظه مهم نیست، اغلب همین ویلی صدایش میزدند، بعضیها هم «ویلی سبیلمسواکی»، البته نه برای اینکه خودش سبیل داشت. سبیل مسواکی در آن زمانه -احتمالاً امروزِ روز هم همینطور باشد- یک مدل سبیلِ کوتاه، درست تا زیرِ دماغ بود که امتدادش بهسختی تا کنج لبها میرسید. خیر، ویلی از این مدل سبیلها نداشت. ازآنجاکه یک عمر کارش پیرایش سبیل و مدلدادنش بود، ویلی سبیلمسواکی صدایش میکردند.

در چهاردهسالگی والدینش او را برای شاگردی به یک سلمانی فرستادند. از آن زمان به بعد زندگیاش یکنواخت پیش رفت: از یک سلمانی به یکی دیگر، مشغول اصلاح مو و تراشیدن صورت و مرتبکردن ریش مردم بود. فقط با وقوع جنگ جهانی اول وقفهای یکساله در این روند افتاد. بهعنوان سرباز پیادهنظام در چند یورش شرکت کرده بود، برای همین جنگ را لعن میکرد. پس از انقلاب ناموفقی[2] که در آن نقشی نداشت، دوباره کار سلمانی را از سر گرفته بود. سپس ازدواج کرده و جشن عروسی سادهای برگزار کرده بود. از آن زمان سلمانیاش را همانجایی دایر کرد که این داستان در آن اتفاق میافتد؛ سلمانی مردانه با یک صندلی اصلاح و آینه. همهچیز بیآلایش و زیادی ساده بود، دستکم برای این دورهوزمانه. تمام عمر همانجا سرپا میایستاد، روزها و ماهها و سالها در پی هم، از 1919 تا بعد از جنگ جهانی دوم؛ بیش از پنجاه سال، نیم قرن.

البته همیشه توی مغازهاش نبود. گاهی اوقات که مشتری نداشت جلوی در مغازه میایستاد. با روپوش سفید سلمانی به در تکیه میداد و به عابرانی نگاه میکرد که از آنجا میگذشتند. هیچگاه حوصلهاش سرنمیرفت. برای خودش خیالبافی میکرد. از تمام وقایع روستا خبر داشت؛ چه کسی با چه کسی و کجا! اگر از چیزی سر درنیاورده بود خیلی زود با پرسشهای زیرکانه از زیر زبانِ یک مشتری‌‌ بیرون میکشید و بیدرنگ سربسته و کاملاً دستهبندیشده به گوش مشتری بعدی میرساند.

او از خلقوخو و تمام ویژگیهای مشتریهایش خبر داشت: خست، انتقامجویی، طمع و سخاوتمندی. شنوندهی خوبی بود. البته زمانی که چیزی برای تعریفکردن داشت، دیگران هم بهخوبی به او گوش میسپردند. کار هر مشتری را با توجه به خصلتهایش راه میانداخت و چیزی را که میخواستند برایشان تعریف میکرد. اگر لبخند شیطنتآمیزی بر نیمهی پایینی صورتِ صابونزدهی یکی از مشتریها میدید، رضایتمندانه تبسمی میکرد، اما همیشه با حواس جمع و خویشتنداری. هیچوقت کسی را نمیرنجاند. پشت سر کسی غیبت نمیکرد. باملاحظه بود، بااینحال در هر فرصتی از گنجینهی شایعاتش یک حکایت، داستانک، لطیفه یا هر صحبت مناسبِ موقعیت بیرون میکشید. اغلب خودش را توی آینه دید میزد. حواسش جمع بود که ناغافل حالت چهرهاش را زیادی عوض نکند، تکبری بروز ندهد و خیلی بلند و خیلی آهسته حرف نزند. در گذشته گاهی خندهای ریز یا تبسمی ملایم تحویل مشتری میداد، ولی حالا دیگر در توانش نبود. نزاکتش هم از نوع اصیلی بود: تعظیمی بهندرت محسوس با خمکردن صمیمانهی سر. خوشامدگویی از تخصصهایش بود. هر کسی در سلمانی ویلی بلافاصله احساس امنیت، احساس در خانهی خود بودن میکرد، حالا چه برای اصلاح صورت آمده بود، چه برای کشیدن یک نخ سیگار بعد از کار. همیشه مثل یک خدمتگزار عمل میکرد، بااین‌‌حال خودش را همسنگ مشتریهایش میدانست، نه کمتر؛ یک انسان مانند انسانهای دیگر. هیچ توهین، تشر یا توبیخی را تحمل نمیکرد. البته این چیزها هم بهندرت اتفاق میافتاد، زیرا خصیصهی دلنشینش تمام غرضها، پیشداوریهای احساسی و تردیدها را پیش از آنکه شکل بگیرند، برطرف میکرد.

در سلمانی او هرگز اشتباهی رخ نمیداد. او به بهترین شکل اصلاح میکرد. چنان به این هنر مسلط بود که مشتریانش میگفتند آدم کیف میکند زیردست ویلی اصلاح شود. آنها با کمال میل خودشان را به این اصلاح لذتبخش میسپردند، درحالیکه ویلی با صدای آرامَش حرکات تیغ را همراهی میکرد؛ صدایی که همچون لالایی آنها را به خواب میبرد، موقعیتی تسکینبخش برای مشتری زیردستش. هر روز که میگذشت بهراستی مانند روزی بود که میآمد، اما روزها، برای ویلی، در جزئیاتی ریز با هم فرق داشتند؛ در ممتاز بودن حکایتهایی که میشنید و در ظرافت آنکادرشده‌‌ی آنچه برای بقیه تعریف میکرد.

شبها کنار همسرش در رختخواب، با دستهایی تکیهداده به پشت سرش، به این موضوعات فکر میکرد. سپس اتفاقهای طول روز همچون فیلمی جلوی چشمانش میآمد: یک بار دیگر در چهرهی مشتریها دقیق میشد، به حرفهایشان گوش میکرد، گاهی وقتها اظهار نظری سیاسی میشنید که باعث اوقاتتلخیاش میشد یا با تکان سر تأییدش میکرد، اما بعد در رختخواب، دنبالهی بعضی داستانها را میگرفت تا فردا از آنها استفاده کند. درنهایت مسائل را جوری جمعبندی میکرد که رضایتش را جلب کند.

بهندرت برای همسرش از اتفاقهای طول روز حرف میزد. هنگامی هم که چیزی تعریف میکرد همسرش تقریباً همیشه میگفت: «اما ویلی.» و او جواب میداد: «آها، آره، تیلنر.» یا «اشلوسبائوئر ابله.» یا هر کس دیگری که بحثش بود.

صبح روز بعد در زمان همیشگی میرفت سر کارش. دکان را جارو میکرد. پیشبندهای سلمانی، انواع دستمالها و هر چیزی را که معمولاً نیاز داشت با دقت میچید. شانهها، قیچیها، گیرهها و برسها را دم دست و مرتب میگذاشت، آنهم با ظرافتی وسواسگونه؛ و منتظر اولین مشتری میشد.

همیشه صورتش ششتیغه بود. هیچگاه حتی یک تار موی تهریش بورش روی صورتش دیده نمیشد. فرق سری داشت که موهای بلوند و متأسفانه کمپشتش را به دو قسمت تقسیم میکرد. هیچوقت مدل فرقش عوض نمیشد، در واقع در تمام طول زندگیاش موهایش همین مدل بود.

بیشتر طول زمستان باید برای گرمکردن پاهایش چارهای میاندیشید، چون سلمانی کمی پایینتر از سطح خیابان و عملاً در زیرزمین بود، اما تابستان حالوهوای خوبی داشت، کف سرامیکی دکان آزارش نمیداد و خنکی دلپذیری داشت.

سالهای جمهوری وایمار و دوران تورم سرسام

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.