مقدمه
مسئلهی خشونتپرهیزی از سوی تمامی گروههای سیاسی با واکنشهای تردیدآمیزی روبهروست. برخی از چپها مدعیاند تنها خشونت است که قدرت تأثیرگذاری
در دگرگونیهای
اجتماعی اقتصادی را دارد و برخی دیگر نرمخوترانه ادعا میکنند که خشونت میتواند یکی از شیوههایی باشد که برای
ایجاد این تغییرات در اختیار داریم. میتوان استدلالهایی به نفع خشونتپرهیزی یا، برعکس، برای استفادهی ابزاری یا راهبردی از خشونت طرح کرد، اما ارائهی این استدلالها نزد عموم مشروط
است به اجماع عمومی دربارهی ماهیت خشونت و خشونتپرهیزی. از چالشهای مهمی که پیشِروی حامیان خشونتپرهیزی قرار دارد،
مناقشه بر سر مفهوم «خشونت» و «خشونتپرهیزی» است. برای
مثال، بعضی مردم گفتار آزارنده را «خشونت» تلقی میکنند، اما برخی
معتقدند که اصولاً نباید زبان را، مگر در مواردی که تهدید صریح لفظی باشد، «خشونتآمیز» قلمداد کرد.
درحالیکه برخی خشونت را به لحظهی تعیینکنندهی خشونت فیزیکی[1]،
یعنی «ضربه»، محدود میکنند، برخی دیگر اصرار دارند که ساختارهای اقتصادی و حقوقی
خشونتآمیزند و خشونت آنها، با اینکه ممکن است در قالب خشونت فیزیکی نگنجد، خود را بر بدنها تحمیل میکند. درواقع، برخی از
مناقشههای اصلی دربارهی خشونت حول تمثال ضربه تنظیم
شدهاند، که میگوید خشونت آن چیزی است که در
مواجههای هیجانی بین دو طرف
رخ میدهد. بههرحال، میتوانیم، بدون اینکه خشونت ضربهی فیزیکی را نفی
کنیم، نظامها
یا ساختارهای
اجتماعی ازجمله نژادپرستی نظاممند را هم مصرانه خشونتآمیز بدانیم. درواقع، ضربهی فیزیکی به سر یا بدن نیز نمودی از خشونت نظاممند[2]
است، و این درست همان نقطهای است که باید دریابیم عمل با ساختار یا نظام چه نسبتی
دارد. برای درک خشونت ساختاری یا نظاممند باید از اظهارات
مثبتی که درک ما را از نحوهی عملکرد خشونت محدود میکند عبور کنیم. باید
چهارچوبهایی
فراگیرتر را بهجای
چهارچوبهایی
بنشانیم که تنها بر تصویر طرفین یک زدوخورد متکیاند. هرچند روایتی نیز که
نتواند خشونت برخورد، ضربه و خشونت جنسی[3]
(ازجمله تجاوز) را توضیح دهد یا نقش خشونت را در مواجههی صمیمانهی دوتایی یا رودررو
نبیند، در توصیف، تحلیل و شفافسازی ماهیت خشونت شکست میخورد؛ منظور از جدل
بر سر خشونت و خشونتپرهیزی چنین چیزی
است.[۱]
به نظر میرسد میتوان بهسادگی با خشونت مخالفت کرد یا برای
موضعگیری در برابر آن میتوانیم به همین
مخالفت بسنده کنیم. اما در مناظرههای عمومی شاهدیم که «خشونت» مفهومی ثابت نیست و از
لحاظ معناشناختی به شیوههایی مناقشهبرانگیز مناسبسازی شده است. حکومتها و نهادها هر چیزی را که بیانگر مخالفت سیاسی یا ضدیت با
دولت یا هر نهاد قدرتمندی باشد «خشونتآمیز» تلقی میکنند. اعتراضات، اردوگاهها، تجمعات، تحریمها و اعتصابات، حتی
اگر به زدوخورد فیزیکی یا اَشکال نظاممند یا ساختاری خشونت که بالاتر گفتیم متوسل
نشوند، همگی در مظان «خشونتآمیز» نامیدهشدن قرار دارند.[۲] دولتها و نهادها با این کار درصددند که مسئله را با تغییر نام
کنش خشونتپرهیز
به خشونتآمیز
بهسمت جنگی سیاسی در
سطح معناشناسی عمومی ببرند. وقتی قدرت تظاهرات حامی آزادی بیان را که دقیقاً از
همین آزادی استفاده کرده «خشونتآمیز» مینامد، قصد دارد، با سوءاستفاده از زبان، مخالفان را
بدنام کند و به کار گرفتن پلیس و نیروی نظامی یا نیروهای امنیتی را علیه کسانی که
در پی تجربهی آزادی و دفاع از آناند موجه جلوه دهد.
به اعتقاد چاندن رِدی[4]،
استاد و پژوهشگر حوزهی مطالعات آمریکایی، تجددخواهی لیبرال در ایالات متحده آن
دولتی را ضامن حق رهایی از خشونت میداند که از اساس متکی
بر خشونت افسارگسیخته علیه اقلیتهای نژادی و آنهایی است که به
تشخیص دولت غیرمنطقیاند و هنجارهای ملت آمریکا را رعایت نمیکنند.[۳] از نظر ردی،
بنای دولت بر خشونت نژادی گذاشته شده است و
اِعمال نظاممند
آن علیه اقلیتها
ادامه دارد. بنابراین، دولت خشونت نژادی را برای دفاع-از-خود[5]
به خدمت میگیرد.
آیا هرازگاهی پیش نمیآید که پلیس در ایالات متحدهی آمریکا یا کشورهای دیگر،
درحالیکه سیاهپوستان یا رنگینپوستان را بازداشت
کرده یا به آنها
شلیک میکند،
رفتار آنان را «خشونتآمیز» تلقی کند؟ حتی وقتی که مسلح نیستند، وقتی در حال راه
رفتن یا فرارند، وقتی خودشان شاکیاند یا وقتی صرفاً خواباند؟[۴] دفاع از خشونت در چنین شرایطی کارایی
عجیب، تکاندهنده
و هولناکی دارد؛ برای اینکه اقدام مرگبار پلیس دفاع-از-خود به نظر رسد، باید مظنون
نوعی تهدید، عامل واقعی یا بالقوهی خشونت دیده شود. اگر آن شخص
هیچ کار آشکارا خشونتآمیزی انجام نداده باشد، شاید او را خشن یا از قماش خشنها یا رفتار او را خشونت خالصی میدیدهاند که در او و با او
بدنمند شده است. ادعای آخر اغلب نمود بارز نژادپرستی است.
در چنین اوضاعی است که استدلال ظاهراً اخلاقی دربارهی موافقت یا مخالفت با خشونت بهسرعت به دعوایی مبدل میشود دربارهی اینکه خشونت چگونه تعریف میشود و چه کسی را -و به چه منظوری- باید «خشن» نامید. اگر دولت گروهی را که در مخالفت با سانسور یا نبود آزادیهای دموکراتیک تجمع کرده است «اوباش» بنامد یا معتقد باشد که با آشوب و تخریب نظم اجتماعی را تهدید کرده است، این گروه را در جایگاه خشونتگران بالقوه یا بالفعل قرار میدهد و درست در همین لحظه میتواند توجیهی برای دفاع از جامعه در برابر این تهدید خشونتآمیز بسازد. وقتی آنچه در پی میآید حبس، آسیب یا قتل باشد، خشونتی که در این صحنه ظاهر میشود خشونت دولتی[6] است؛ یعنی، با اینکه دولت قدرت خود را به کار میگیرد تا قدرت مخالفت برخی گروههای مردمی را «خشونتآمیز» بنامد و بازنمایی کند، میتوانیم