«آن زنهای قدرتمند؟ من آنها را به وجود نیاوردهام، آنها همهجا هستند».
روزهای قرنطینهای دوران کرونا به ایزابل آلنده فرصتی داد تا در کتاب «همهی زنان زندگیام» منظومهی فکریاش را تدوین کند، او در ظاهر از عشق ناشکیبا، زندگی طولانی و ساحرگان نیک نوشته است، اما منتقدان تازهترین اثر آلنده را مانیفست فمنیسم یک نویسندهی اثرگذار و محبوب دانستهاند.
آلنده در تازهترین اثرش هم دست از داستانسرایی برنداشته است، اینجا هم با قصهگویی از زنان اثرگذار زندگیاش نوشته است و جهانی ساخته که در آن زنان برای هر دستاوردی باید بجنگند. او در روزگار همهگیری کرونا در سکوت و تنهایی به تاملی پرشور و الهامبخش دربارهی مفهوم زن بودن خلق کرده است ، درست در روزهایی که جنبش زنان با شوکی بهنام #metoo روبرو شده بود او از نابرابریهایی که زنان در سراسر جهان با آن مواجه بودند نوشت.
زنی که فمنیست به دنیا آمد
همهی زنان زندگیام ترکیبی است از خاطرات و رویکرد شخصی و فلسفی زندگی یک نویسنده؛ بازسازی یک زندگی پرماجرا که با نگاهی به گذشته به واکاوی مفهوم زن بودن و مصائبی که این جنسیت پیش روی زنان گذاشته میپردازد.
آلنده تاکید میکند که حتی پیش از آنکه خودش را بشناسد نابرابری را درک کرده و با مفهوم فمنیسم آشنا شده است. او همانروزها تلاش کرد زندگی که از مادرش دریغ شده زندگی کند. ایزابل از آن خانهیی که پانچیتا مادر رها شدهاش همراه بچههایش به خانهی پدرش رفته قصه را شروع میکند و از شورشش علیه قدرت مردانه حرف میزند و ریشهاش را در وضعیت پیش آمده برای مادرش جستوجو میکند. شوهر پانچیتا او را در پرو با دو بچهی پوشکبهپا و یک نوزاد در بغل، رها کرد. به همین دلیل، پانچیتا مجبور شد به خانهی پدر و مادرش در شیلی پناه ببرد و خیلی زود ایزابل متوجه شد مادرش را در موقعیت پایینتری قرار دارد. او مینویسد: «رفتن پدر من اتفاق استثناییای نیست. در شیلی، ستون خانواده و جامعه زن است، بهویژه در طبقهی کارگر که پدران در رفتوآمدند و اغلب بیآنکه دیگر یادی از فرزندانشان کنند، غیبشان میزند. مادران، در عوض، درختانی قویریشهاند و مسئولیت فرزندان خود و اگر لازم باشد، فرزندان دیگران را بر عهده میگیرند. زنان چنان نیرومند و سازمانمندند که گفته میشود در شیلی مادرسالاری حاکم است و حتی غارنشینترین آدمها هم بدون خجالت این را تکرار میکنند، ولی این حرف با حقیقت فاصلهی زیادی دارد. مردانْ قدرت سیاسی و اقتصادی را در اختیار دارند، قانون وضع میکنند و آن را به فراخور حال خود به اجرا میگذارند؛ اگر هم احیاناً اینها کافی نباشد، کلیسا با مُهر پدرسالارانهی مرسوم خود وارد عمل میشود. زنان فقط در خانه دستور میدهند… گاهی».
همیشه برای عاشقی وقت است
آلنده در اواخر دههی ۶۰ با موج دوم فمنیسم آشنا شد؛ با زنان روزنامهنگاری که او را به دنیای تازهیی بردند. او از تجربهی سه ازدواجش و همهی آنچه پشت سر گذاشت تا فرصتهایی برای او بدهد تا به عنوان یک زن رشد کند میگوید و در این کتاب شرح میدهد چگونه یاد گرفت از تمایلاتش بگوید و چیزی را در خود سرکوب نکند. آلنده با اشتیاقی مثال زدنی که به خوانندهش هم تسری پیدا میکند به مدد حافظهش رابطهی خود با فمنیسم و زنان را بازسازی میکند. از اهمیت عشق و رابطه و دلدادگی در هر سنی میگوید و برای اینکه ماجرا را برای خوانندهش ملموس کند از خودش مثال میآورد. همیشه برای عاشقی وقت است و سنوسال را نباید سدی برای عشق ورزیدن زیر نور شمع در کنار محبوب تصور کرد.
ایزابل آلنده در همهی زنان زندگیام از زنانی که چراغ راه او شدند حرف میزند، از مادرش پانچیتا و دخترش پائولا و از نقشی که کارمن بالسلز کارگزار ادبیاش در زندگی اوداشت. او از ویرجینیا وولف یاد میکند و از مارگات اتوود، از دختری پاکستانی که با او در لبنان هممدرسه ای بود، آلنده رد رنج و نابرابری را تا دور دستها گرفته است، او مینویسد: «شامیلا دختری پاکستانی که به مدرسهی ما آمده بود و بابت اینکه مجبور بود برای تعطیلات برود پیش خانوادهاش، گریه میکرد. برایم تعریف کرد که مادرش مُرده و پدرش از ترس اینکه زندگی تکدخترش «به تباهی کشیده شود»، او را دور از وطن به مدرسه فرستادهاست. گفت یک لغزش دختر بهمعنی بیآبروییِ خانواده است و صرفاً با خون پاک میشود. بکارت شامیلا ارزشمندتر از زندگی او بود».
آنچه را که نباید فراموش کرد بنویس
او می نویسد: «فمینیسم معمولاً وحشتانگیز است، چون بهنظر میرسد خیلی افراطی است یا بهمنزلهی نفرت از مردان تفسیر میشود، به همین دلیل، پیش از آنکه ادامه بدهم، باید این موضوع را برای تعدادی از خانمهای خوانندهام روشن کنم. از اصطلاح «پدرسالاری» شروع کنیم».
آلنده پیش از نوشتن این کتاب هم بارها تاکید کرده است زنانی که در آمریکای لاتین به مقامات بالای سیاسی دست می یابند، هنوز فرزندان خود را مردسالار تربیت میکنند و به عقیدهشان دختران برای خدمت کردن به پسران متولد میشوند. او به طعنه مینویسد بالاخره آمریکای جنوبی به تواناییهای زنان پی برده است با وجود رسیدن به این درک و حضور زنان در عرصه قدرت، همچنان ذهنیت مردسالار بر این جوامع حاکم است.
ماچیسمو یا مردسالاری در عصر حاضر باید واژه غریب و ناآشنایی برای همه باشد، ولی دلیل اینکه تا کنون ماهیت خود را در جامعه آمریکای لاتین حفظ کرده تنها به تربیت مادران جوامع باز میگردد که همچنان به فرزندان پسر خود می بالند و بین آنها و دخترانشان تبعیض قائل میشوند.
آلنده معتقد است حضور زنان در مقامات بالای بخش های اقتصادی اما بسیار ناچیز است وهمین باعث شده که بیشتر کارهای بانکها توسط زنان انجام شوند ولی درآمد میلیونی اش به مردان برسد.
در عصر حاضر خشونتهایی اعمال می شود که گاه غیر قابل تصور هستند. چطور بشریت به این نقطه از توحش رسیده و انسانیت و احساسات خود را پاک فراموش کرده است؟ برای مثال نزدیک به نیم میلیون زن در جمهوری دموکراتیک کنگو وجود دارند که مورد خشونت مردان واقع می شوند.این خیلی بی رحمانه است! یا مثلا در مکزیک و ونزوئلا زنان شرایط نامطلوبی دارند.
آلنده اما خوشبین است، او میگوید: «با وجود تمام این شرایط من نسبت به آینده خوشبین هستم، چون در طول عمر ۷۱ سالهام همیشه شاهد پیشرفت بودهام؛ مثلا امروزه به موضوعهایی پرداخته می شود که در ۱۰ تا ۲۰ سال گذشته همه از وجود آن غافل بودند که خشونت بین اعضای خانواده از جمله آنهاست».