مسکو۲۰۴۲ در مونیخ آغاز میشود. ویتالی کاتسیف راوی و شخصیت اصلی رمان، شخصیتی شبیه به واینویچ دارد. کاتسیف هم نویسندهایست که به خاطر داستانهای طنزآمیز و هجوگونهاش از اوضاع شوروی، به آلمان تبعید شده. کاتسیف طی گفتوگویی با دوستی نزدیک که البته نامخانوادگیاش را نمیتواند به خاطر بسپرد، متوجه میشود که آژانس مسافرتی لوفتانزا بلیطهایی برای سفر به شهرها و کشورهای مختلف در آینده به فروش میرساند. کاتسیف که همیشه آیندهی سرزمینش را در ذهن تخیل میکرده این امکان برایش پیش آمده که به آینده سفر کند و آنچه را تاکنون خیال میکرده به چشم ببیند. فقط میماند اینکه این سفر چه خطراتی ممکن است داشته باشد. آیا سفر در زمان خطرناک است؟ این مسئله برای کاتسیف خیلی زود حلوفصل میشود چرا که میفهمد در طول سفر هرآنچه از نوشیدنیهای الکلی بخواهد کاملاً مجانی در اختیارش خواهد بود! در این شرایط، کاتسیف با خیال راحت بلیط پروازی ۳ ساعته را برای مسکو میخرد؛ مسکوی سال ۲۰۴۲. ماجرای سفر به آینده البته بیسر و صدا نمیماند و ماجراهای زیادی را برای کاتسیف به همراه دارد؛ روزنامهای امریکایی ۳ میلیون دلار در ازای داستانی که از این سفر بنویسد به او پیشنهاد میدهد. او توسط شیخهای عرب که سودای گرفتن قدرت در آینده را درسر دارند ربوده میشود و حتی به نویسندهای در ظاهر نابغه قول میدهد تا در آینده محتویات یک فلاپیدیسک را به نفع او چاپ و منتشر کند.
مسکوی ۲۰۴۲ چگونه شهری است؟
در مسکوی سال ۲۰۴۲، دولتِ سرکار ملغمهای است از آموزههای لنین و استالین و حاکمیت کلیسا که به آن ژناسیموس میگویند. مالکیت شخصی همچنان اعتبار ندارد و انسانها میتوانند هرچه را که میخواهند رایگان دراختیار داشته باشند، البته متناسب با میزان رضایت و نیازشان. این رضایت و نیاز هم تعریفی مشخص دارد و متناسب با میزان پایبندی افراد به وظایف تولیدی و مهمتر از آن، پایبندی به ژناسیموس تعریف میشود. ایدههای «انقلاب جهانیِ» لنین و «حاکمیت سوسالیسم در یک کشورِ» استالین، هردو شکست خوردهاند. ژناسیموس هم بعد از مطالعات و تحقیقات به این نتیجه رسیده که باید کمونیسم را در یک شهر اجرا کرد؛ آن شهر هم جایی نیست جز مسکو. بخش اعظم رمان مسکو ۲۰۴۲ روایت تلاش و کنجکاوی افسارناپذیر کاتسیف است برای فهم چیستی و چگونگی زندگی در این جهان جدید.
مسکوی ۲۰۴۲ چگونه رمانی است؟
مسکو ۲۰۴۲ رمانی است ساده و روان و به دور از تکلفهای نوشتاری معمول در ادبیات روسی. شخصیتپردازی شخصیتهای پرشمار رمان سریع و به دور از حواشی و توصیفات اضافیاند و عملاً گفتوگو بدنهی اصلی داستان را تشکیل میدهد. فضای داستانی رمان هم آمیزهای از واقعیت و خیال است که با هوشمندی به هم گرهخوردهاند. رمان مسکو ۲۰۴۲ را میتوان هجویهای داستانی نامید بر نظامی که ادعای ریشهکنکردن فقر را دارد و وعدهی جهان بیطبقه و بیفساد میدهد اما نمیتواند حتی یک شهر را از فقر و فسادی که در آن غوطهور است نجات دهد. طنز نیشدار و صریح ولادیمیر واینویچ خصیصهی منحصر بهفردش است و شخصیتهایی که خلق میکند از فرط جدیت، ناخواسته خندهدار میشوند. او نویسندهی بزرگی است و در سنت طنزنویسی روسی در کنار نویسندگان کلاسیک بزرگی نظیر گوگول و سالتیکوف شچدرین قرارش میدهند.
مسکوی ۲۰۴۲ و دیگر پادآرمانشهرها
واینویچ مسکو ۲۰۴۲ را در سال ۱۹۸۶ مینویسد، یعنی دو سال بعد از سال مشهوری که جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ جاودانهاش کرد و ماجراهای داستانش را به شکلی طنزآمیز از ۱۹۸۲ شروع میکند یعنی دوسال قبل از وقایع آن رمان! این کار از واینویچ بعید نیست. حتماً میخواسته منتقدانی را که شیفتهی یافتن ارجاعاتی اینگونهاند دست بیاندازد. بههرحال مسکو ۲۰۴۲ داستانی آیندهنگر است با درونمایهی پادآرمانشهری به همان سیاق ۱۹۸۴ و سلفهای برحقاش «ما»ی زامیاتین و «دنیای قشنگ نو»ی هاکسلی، البته اگر شوخطبعی دائمی واینویچ تاحدی نادیده گرفته شود.
از جهت دیگر، اگر فرض کنیم «سفر در زمان» آن چیزی باشد که تمامی وقایع داستان را به هم پیوند میدهد، رمان ماشین زمان اچ.جی.ولز نسبتهایی مهم با این رمان دارد، با این تفاوت مهم که ولز تعلق خاطر به سوسیالیسم و کمونیسم دارد و آرمانشهر مد نظرش که در یکی از سفرها آن را تصویر میکند متأثر از علقههای سیاسی و اجتماعی اوست. برخلاف واینویچ که بخش اعظم تلاشش در تصویرکردن مسکوی آینده شکست ادعاهایی است که در آرمانشهر کمونیستی وجود دارد.
دربارهی ولادیمیر واینویچ
مسکو پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و حاکمیت کمونیسم در روسیه جای جدیدی برای خود در ادبیات روسیه باز میکند و اگر در ادبیات کلاسیک، پطرزبورگ محفل حامیان حکومت تزاری بود در ادبیات نوی روسیه مسکو تبدیل به میدان نبردی برای حامیان ایدئولوژی کمونیستی و رقبای آنان میشود. ولادیمیر واینویچ هم در مسکو ۲۰۴۲ از همین خصوصیت مسکو استفاده میکند و آن را دستخوش طنازی نقادانهی خود قرار میدهد.
واینویچ متولد ۱۹۳۲ است در شهر دوشنبه که آن ایام به آن استالینآباد میگفتند. آثار اولیهی او با نامهای «ما اینجا زندگی میکنیم» و «میخواهم صادق باشم » در شوروی به چاپ میرسند اما از سال ۱۹۷۴ باجخواهی و آزار برنامهریزیشدهی کا.گ.ب آغاز میشود. مواضع سیاسی او و نوشتههایش باعث میشود که همان سال از «اتحادیهی نویسندگان شوروی» اخراج شود. چند سال بعد و پس از تلاش برای ارسال نوشتههایش به آن طرف دیوار در ۱۹۷۶ سیم خط تلفن او را قطع میکنند و در نهایت و در سال ۱۹۸۰ از تابعیت شوروی محروم میشود و به مهاجرت اجباری تن میدهد. رمان حاضر در سال ۱۹۸۶ نوشته شده است اما تا سالها بعد در شوروی امکان انتشار نیافت. واینویچ در سال ۱۹۹۰ و به درخواست گورباچف شهروندی اتحادیهی جماهیر شوروی را دوباره به دست میآورد و راهی مسکو میشود. انتقاد از وضعیت سیاسی و اجتماعی روسیه برای واینویچ به برچیدهشدن نظام کمونیستی ختم نشده بود و او تا آخرین روز زندگیاش در سال ۲۰۱۸ منتقد جدی ولادیمیر پوتین باقی ماند.