صورتش را بپوشان اولین داستان از مجموعه داستانهای کارآگاه آدام دالگلیش در سال ۱۹۶۲ منتشر شد؛ مجموعهای که پیدیجیمز با گوشه چشمی به داستانهای آگاتا کریستی نوشته است.
داستان از سالن پذیرایی عمارت ماترینگل شروع میشود، خانهای بزرگ در حومهی شهر لندن که متعلق به خانوادهی مکسی است. مکسیها زنی جوان را به خدمت گرفتهاند به نام «سالی جاب»، زنی مرموز با گذشتهای مبهم و از آن مهمتر، مادری بیشوهر که به کسی توضیحی دربارهی پدر بچهاش نداده است. پنهانکاریهای سالی اکثر اعضای خانوادهی بزرگ مکسی را به او بدگمان میکند، همه را به جز استفان پسر خانواده که با وجود مخالفتهای دیگران همیشه پشت مادر جوانِ تنها در میآید.
سالی، سه ماه بعد از شروع اقامتش در عمارت مکسی به قتل میرسد، در پایانِ مهمانی خیریهی مکسیها که با اعلام خواستگاری استفان از دختر جوان به هم میخورد. چنین ازدواجی در آن جامعهی کوچک سنتی به مذاق هیچکس خوش نخواهد آمد و بعید نیست همین دلیل کشته شدن سالی باشد. کارآگاه دالگلیش برای حل کردن معمای قتل به عمارت ماترینگل میآید، بهخانهای که اعتقاد دارد مقتول، متهم و مظنونین زمان قتل آنجا بودهاند.
جیمز داستانش را روزها پیش از حادثهی اصلی شروع میکند. ترفندی برای پرداخت شخصیتهای متعدد داستان که هر کدام نقشی پر رنگ در وقوع حادثه ایفا میکنند. عمارت ماترینگل، واقع در حومهی شهر لندن، محل اصلی رویدادهای داستان، خانهای است که به قول یکی از شخصیتها «توش پر از آدمهاییه که از هم خوششون نمیاد.» خانم و آقای مکسی، دبورا و استفان فرزندان آنها، یک خدمتکار و زنی که مدتهاست دل به استفان باخته ـ و در انتظار خواستگاری اوست ـ از شخصیتهای اصلی داستان هستند. بیشتر شخصیتها سالیِ شانزده ساله را دختری زیرک میدانند که استاد دستکاری ذهن آدمهاست تا موقعیت را به نفع خودش بچرخاند. همین ویژگی سالی از او شخصیتی منفور میان خانواده میسازد. آیا او قربانی مردی شده که از او فرزندی دارد یا قصد دارد از موقعیتش برای ارتقاء اجتماعی میان افراد این خانوادهی خوشنام استفاده کند؟ این سوالی است که حوادث اصلی داستان گرد آن شکل میگیرد.
پیدیجیمز اگرچه اولین داستانش را ساده و با ساختاری شبیه به داستانهای ملکهی جنایت انگلستان «آگاتا کریستی» نوشته است اما در خلق و پرورش یکی از باهوشترین کارآگاهان جنایی لندن بسیار موفق عمل کرده، کارآگاهی که در اولین داستانش کاملا باهوش و دقیق عمل میکند.