هیولای پدرسالاری

۲۱ فروردین ۱۴۰۰

از صفحه‌ی اینستاگرامی «رقص با کتاب»:

«هیچ‌کس به‌تنهایی علّت اصلی معضلات پیچیده‌ی درونی یک خانواده نیست؛ به‌تر است علّت اصلی را مجموعه‌ی زخم‌های روحی و روانی تصور کنیم که طی قرن‌ها نسل‌به‌نسل منتقل شده است». [ص۹۶]


آنتریم یک بدنه و سازه‌ی انسجام‌یافته را ترسیم می‌کند (خانواده – جامعه) که دارای بازوهای متعددی است، دست‌هایی که به‌دلالت تعددشان از فراوانی و کثرت ابزارهایی می‌گویند که مختصات خاص و ویژه‌ای را تداعی می‌نمایند. آفرینش پدری مستبد و سلطه‌گر، و تکثیر وی در فرزندانی که هیچ دختری در میان ایشان وجود ندارد، و بسیار شبیه پدر هستند از تداوم یک نگاه مردانه و یک جریان فکری سخن می‌راند که بستر روایی و پدیدارشناختی آن، بردار «قدرت» است، قدرتی منبعث از سلطه‌ی نظام مردسالارانه که پدرسالاری را در شجره‌نامه‌اش به ثبت رسانده است چونان‌که راوی با توجه به زمینه‌ی مطالعاتی‌اش، وضعیت موجود و نگاه مسلط‌اش را فرآیند و برآیند بردارهایی از ماضی می‌داند.

هکاتونکایر (Hecatonchire) فرزند اورانوس و گایا، موجود غول‌پیکری است دارای صددست/بازو که به‌واسطه‌ی وجود این صددست و پنجاه‌سر بسیار قدرتمند می‌باشد؛ او که به‌واسطه‌ی قدرت‌اش می‌تواند نقش بسیار اساسی‌ای در فرآیند تعاریف جای‌گاه قدرت و قدرت‌طلبی داشته باشد مورد بدگمانی، حسد و هراس پدر واقع شده و در سیاه‌چاله‌ی تارتاروس(Tartarus) زندانی می‌گردد. چونان‌که در ادبیات کلاسیک کمدی الاهی مشاهده می‌گردد هکاتونکایر در قرائت دانته، غروری است که جریحه‌دار گردیده و مصائب ادیپی از این‌جای به درون روابط انسانی وارد شده و آسیب‌های آن به جنون فردی و خانواده‌گی یا اجتماعی می‌انجامد چونان‌که در مقدماتی‌ترین آسیب، گایا به سایه رفته، و در «صدبرادر» نشانی از مادر یا دختر وجود ندارد؛ در اصل آنتریم [برپایه شناخت اساطیری] پایه و اساس صدمات و معضلات آتی را در نخستین مرحله، حذف نگاه زنانه‌ای می‌داند که منجر به انحراف خط سیر جهان‌بینی‌ها به‌سوی نگاه‌های ایدئولوژیک مرد/پدرسالارانه می‌شود؛ ضمن این مهم که بایستی در نظر داشت نگاه پدرانه در پی احتمال و امکان یا پندار ازدست‌دادن جای‌گاه خویشتن، به تفکر پدرسالارانه می‌رسد؛ و واکنش‌های متعارض بیرونی/محیطی به این حس درونی، مختصاتی را به‌وجود می‌آورد که قدرت‌اندیشی را به قدرت‌طلبی بدل کرده و متعاقب آن ابزار و ابراز خشونت را لازمه‌ی حصول و تثبیت آن می‌داند.

رویدادهای کتاب در یک کتابخانه به وقوع می‌پیوندد، آنتریم با این مکان انتخابی، نظام مردسالار و استمرار و تداوم آن‌را محصول یک فرآیند بی‌فکری و عدم‌اندیشه‌ورزی و سهل‌انگاری یا منفعت‌طلبی فرادا نمی‌داند، بلکه این سیستم حاصل قطعی تفکرات منبعث از مطالعاتی می‌باشد که سویه‌ی پلید پیدا نموده یا به انحراف کشیده شده است. چارچوب‌های متعیّن آنتریم از خانه [کتابخانه] نمایش‌گر خط‌کشی و تعیین خطوط ذهنی‌ای است که تحدید به قواعد و اصول یا بیماری‌های خاصی می‌گردد، اتاقی برپایه‌ی رنگ قرمز که اضطراب، متزلزل‌بوده‌گی و غیرمستحکم بودن را تداعی کرده چونان‌که زمان حقیقی [سیر داستانی] یا زمان واقعی [گذر عمر] هیچ‌گونه بلوغی را متضمن نساخته و عقده‌های کودکی همانا ویرانگری نگاه مردسالارانه را محکم می‌گرداند و رنگ قرمز در این مرحله به خشونت اشارت دارد چندان‌که راوی خویشتن را مرکزثقل جهان دانسته و بر روایت منحصر خویش تکیه کرده و به‌سبب راوی اوّل‌شخص بودن‌اش، تنها راه کسب اطلاعات ناظر بیرونی (مخاطب) از طریق وی انجام می‌پذیرد، ارتباطی که هرچه از عمر آن می‌گذرد ناظر بیرونی درمی‌یابد با یک «راوی غیرقابل اعتماد» روبه‌رو است که آگاهانه یا ناآگاهانه به بقای سیستم پدرسالارانه یاری می‌رساند.

مخاطب در نظام پدرسالار با یک قرائت رسمی مواجه است که کلیت بینش و منش جامعه را راهبری می‌نماید؛ در شمایل ظاهری روایت، نگاه منتقدانه‌ای به این نگرش وجود دارد اما آنتریم با راوی غیرقابل‌اعتماد خویش یک روایت یک‌طرفه را در طول رمان شکل می‌دهد که اجازه به شکل‌گیری نگاه دیگری نمی‌دهد و مخاطب جز روایت وی هیچ‌گونه اطلاعات و دریافت‌های متکثری نمی‌تواند داشته باشد، درواقع راوی‌ای که خود به نماینده‌گی از برادران، منتقد جریان پدرسالارانه است، مروج بینش مردسالارانه و تک‌گویی است که اجازه‌ی روایتی متضاد، متنافر یا حتا متوازی را نمی‌دهد؛ این شمایل هرچند به تشکیک مخاطب هم منجر شود با وجود یک نگاه ایدئولوژیک منحصربه‌فرد چاره‌ای جز پذیرش یا تسلیم در مقابل آن برای‌اش باقی نمی‌گذارد. چرخه‌ی بیهوده‌ی تکراری که فرد در بستر آن، خودمرکزجهان‌پندار است که تکرارکننده‌ی بینش مستبدانه و مطلق‌اندیش پدرسالارانه می‌باشد؛ وضعیتی بسیار مضحک و البته دردآور.

روایت‌های راوی‌ی منحصر و تک‌گو همه‌ی آدم‌های جامعه، برادران، را دچار اختلال‌های روحی و روانی می‌داند و تنها فرد سالم جمعیت را خویشتن می‌پندارد: «متاسفانه تو نمی‌تونی در این حس و عشق شریک بشی، چون مدام داری همه رو تخطئه می‌کنی. تو می‌خوای ما رو تخطئه کنی و آبروی اجدادمون رو ببری. تخطئه‌کردن زنده‌ها هم برات کافی نیست، باید سراغ مرده‌ها هم بری! خیال می‌کنی اگر یک مرضی توی بقیه پیدا کنی، خودت سالم جلوه می‌کنی، خیال می‌کنی اگه توی بقیه ضعف پیدا کنی، خودت قوی جلوه می‌کنی.» [ص۹۸]

و این خودبزرگ‌بینی به استبداد و باور ِقطعی داستان‌هایی می‌رسد که داستان‌سرای آن‌ها خود فرد است و انتظار این خوش‌باوری از محیط پیرامون را نیز می‌پروراند؛ آنتریم معتقد است عدم وجود قرائت‌های مختلف در نهایت به حاکمیت مستبد می‌انجامد، هرچند نگاه‌های منتقدی وجود داشته باشد، جامعه گزینه‌یی برای انتخاب ندارد. درواقع هویت‌ها بسیار مخدوش‌اند، و بدین‌سان قابل اعتماد و اتکا نیستند [راوی غیرقابل‌اعتماد]؛ پس آدمی با جامعه‌ای روبه‌روست که دچار بی‌هویتی است زیرا تمامی آگاهی و شناخت مخاطب براساس اطلاعات و داده‌های یک فرد [یک قرائت رسمی] بازنمایی می‌شود.

آنتریم در واکاوی برادران هویت ایشان را در گرو رشد شخصیت و تشخص ایشان دانسته و آن‌را محصول تعامل با دیگران برمی‌شمارد که محقق نمی‌شود، پس تفکرات ایدئولوژیک [که حاصل روایات یک‌سونگرانه و غیرقابل‌اعتماد است] فرد و جامعه را دچار آسیب و رشد ناهنجار می‌نماید چونان‌که در بطن داستان شاهد معضلات روحی و روانی بسیاری در میان برادران [در هر جای‌گاه یا مرتبتی] می‌باشیم. امر متناقض و پارادوکسیکال تمامی شئونات اجتماعی را درنوردیده و جنونی تمام‌عیار را به رخ می‌کشاند چندان‌که آن‌چه رخ نمی‌دهد درحال رخ دادن است، یا به عبارتی اتفاقات بسیاری می‌افتد اما هیچ اتفاقی نمی‌افتد؛ این تناقضات [همه یکدیگر را دوست دارند اما از هم متنفرند یا برای عملی مشخص گرد هم آمده‌اند ولی آن کار انجام نمی‌پذیرد] و تکرر بیهوده‌گی به هرج‌ومرج و بی‌نظمی‌ای می‌انجامد که نظام ایدئولوژیک برای عدم پرسش‌گری نیازمند آن است.

دلیل عدم‌تحقق عدد صد که عدد کاملی است و تقلیل آن به ارقام و مرتبت‌های پایین‌تر، غیاب یک برادر است، که ریشه‌ی غیبت وی به یک «زن» می‌رسد. درواقع بدون وجود زن که مهره‌ی در سایه‌ی اجتماع و جامعه‌ی ترسیمی است هیچ‌گونه تکامل و کامل‌شده‌گی‌ای رخ نداده و وجود نخواهد داشت. با این‌که در طول رمان آنتریم هیچ زنی وجود ندارد اما نویسنده با یک‌بار استفاده از نامی زنانه و نقش آن در عدم تکمیل عدد صد، تفکر بایسته‌بودن وجود و نگاه زنانه را حیات بخشیده و به اثبات می‌رساند. جمعیت تک‌جنسیتی، اجتماع ناقصی است که مجموعه‌ی نقص‌های‌ متعددش حاصل فرآیند ارتباط دوسویه‌ی فرد و اجتماع می‌باشد چونان‌که نواقص فردی‌اش جامعه‌ای ناقص را به‌وجود می‌آورد و همان جامعه‌ی ناقص باعث بروز نقایص جدیدتر یا بزرگی‌ی همان نواقص پیشین می‌گردد؛ آنتریم در این‌جای چنان چینش هوشیارانه‌یی دارد – دقت کنید نقص حتا در ذات کتاب موجود است و نام صدبرادر در ماهیت کتاب ناقص است- که نقص‌ها به مخاطب هم تسری یافته و امکان و توان پیوند ذهنیت مخاطب به نقایص (مشترک) را فراهم می‌سازد.

این «نقایص ِمتکی به تک‌ساحتی‌بودن» حتا در نماینده‌گی تفکرات، بر اساس «یک» کتاب خاص بارز می‌گردد چونان‌که نویسنده در تشریح وضعیت هر برادر در هنگامه‌ی سخن راندن، وی را در موضعی قرار می‌دهد که پس‌زمینه‌ی فرد (نقطه‌ی اتکای تصویری وی) یک قفسه‌ی خاص از کتابخانه می‌باشد به‌‌طورمثال قفسه‌ی روان‌شناسی یا جامعه‌شناسی، بدین‌سان سخنان فرد یا مستندبوده‌گی‌شان جامعیت نداشته و فقط متکی به یک قرائت است و البته محکوم به شکست. بدین‌سان هرچه از عمر ارتباط ایشان و محفل آنان می‌گذرد عدم وجود تفکرات هم‌سان، عدم وجود تضارب آرای متکی بر استدلال‌های جامع و مستند، عدم گفت‌وگو و مباحثه، جمعیت را به سوی ابراز هردم‌افزون خشونت و گفتار مبتنی بر کلام خشونت‌آمیز و برخوردهای خشن سوق می‌دهد که حاصلی جز تباهی و ویرانی ندارد؛ آنتریم پایان این نگرش مردسالارانه را به‌درستی ترسیم می‌نماید، سرگردانی‌ی فرد و پریشانی برادران به ویرانی محیط می‌انجامد، و سقف معیوب کتابخانه نوید سقوط نظام مردسالارانه را نوید می‌دهد که از درون، خود را به تباهی و هلاکت پیش می‌برد.

آنتریم در آفرینش پست‌مدرن خویش که نشانه‌های سورئالیسم و نگرش نهیلیستی را ضمیمه دارد، طنز سیاهی را رقم می‌زند که (در کتاب چونان یک فصل بلند) مخاطب را به تعاملی پیچیده دعوت می‌نماید، پیچیده‌گی‌یی که در پس بازتعاریف نویسنده آسیب‌شناسی می‌شود: «چیزی که اهمیت دارد این‌است که از ساده‌سازی و راحت‌کردن ماجرا پرهیز کنی و به‌جای آن تاکیدت را بگذاری روی تمام مشکلات گنگ و نامفهوم و حل‌نشدنی‌ی مربوط به هویت و امیال و آرزوها که زنده‌گی‌ها و نیازهای ما را این‌چنین گوناگون و ناهم‌سان می‌کنند. مشکلات در توصیف اشخاص در اصل همان مشکلاتی است که در شناختن اشخاص پیدا می‌کنی. یکی از جوانب غم‌انگیز نزدیک‌ترین روابط، زوال صمیمیت بر اثر گذر زمان و پیش‌آمدن ناراحتی و سوءتفاهمات کوچکی است که ناگزیر بین آدم‌ها اتفاق می‌افتد و آنان را طی سالیان به‌سوی همان نتیجه‌گیری‌های تکراری سوق می‌دهد: گفت‌وگو به لکنت می‌افتد». [ص۱۰۰]

هیولای پدرسالاری

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.