بودن یا نبودن

۲۳ بهمن ۱۳۹۹
کریس، ژوان و سیمُن نوجوانانی پُرشَروشور، دوستانی صمیمی و شیفتگان موج‌سواری‌اند. یک روز، احتمالاً مثل بسیاری روزهای دیگر زندگی‌شان تا آن لحظه، تصمیم می‌گیرند تا به ساحل بروند و خود را درون امواج، این «گردونه‌ها‌ی سرگیجه‌آور» بیندازند. برای بازگشت به خانه که تصمیم می‌گیرند هوا تاریک شده است. کریس که از بین سه نفر تنها فردی است که گواهینامه‌ دارد پشتِ فرمانِ ون می‌نشیند. اما در میان رانندگی مرتکب «حرکتی اشتباه» می‌شود؛ حواسش به «آواز سیرن‌ها» پرت می‌شود، همان آواز قاتل که دختران ایزدِ دریا می‌خوانند تا دریانوردان را به صخره‌های مرگ‌بار بکشانند. ون از مسیر مستقیم خود کمی، فقط کمی، منحرف می‌شود و به ستونی در حاشیه‌ی جاده می‌خورد. سیمُن که عقب نشسته از شدت ضربه به جلو پرتاب می‌شود و سرش به شیشه کوبیده می‌شود. گروه امداد به صحنه می‌رسند؛ باید بدن آن سه را از بدنه‌ی ماشین جدا کنند. راوی از همان موقع دیگر از پرداختن به کریس و ژوان صرف‌نظر می‌کند تا سراغ سیمُن برود. سیمُن قهرمان داستان ماست؟ ازجهتی آری ازجهتی نه. دکتر رِوُل که همان‌جا بالای سر او ایستاده اعلام می‌کند که مغز سیمُن پر از خون شده است و علائم حیات نباتی از خود نشان می‌دهد که این یعنی پایان حیات مغزی.

به ماریان و شان، مادر و پدر سیمُن خبر این اتفاق هولناک را می‌دهند. خبری که مثل تیری سخت بر روابط روزمره‌ی این خانواده می‌نشیند. خانواده‌ای که پیش از این هم از گسست عاطفی چندان دور نبوده‌اند و به‌خاطر مشکلاتشان چند وقتی است که از هم جدا زندگی می‌کنند.

اما این تازه آغاز ماجراست چراکه مرگ سیمُن همچون مرگ‌های دیگر نیست او دچار «مرگ مغزی» شده است درحالی‌که قلبش با قدرت می‌تپد. مرگ مغزی تعریفی جدید از مرگ است که در سال ۱۹۵۹ دو پزشک فرانسوی به نام‌های گولُن و مُلاره ارائه داده‌اند. در این شرایط بلاتکلیفی، این مسئله بر پریشان‌حالی ماریان و شان می‌افزاید چراکه نمی‌توانند مرگ فرزندشان را بپذیرند. آن‌ها می‌بینند که جسم فرزندشان با قلبی تپنده در بخش «مراقبت‌های ویژه» به دستگاه وصل است: مگر این بخش آنجایی نیست که «مردگان احتمالی» را می‌برند؟ «مهمان‌سرای تن‌هایی … میان مرگ و زندگی.»

در میانه انکار مرگ و پریشان‌حالی‌های آدم‌های درگیر، مسئله‌ای جدید مطرح می‌شود؛ «تعمیر زندگان». دکتر توما، ماریان و شان را به دفتر خود می‌برد و ازآن‌جایی‌که احتمال بازگشت سیمُن بسیار اندک است با آن‌ها از اهدای اعضای سیمُن صحبت می‌کند. این قلب تپنده که تا الان همراه هیجانات و احساسات سیمُن بوده می‌تواند به شخصی دیگر زندگی بدهد. ماریان و شان که هنوز نتوانسته‌اند مصیبتی را که بهشان وارد شده درک کنند حالا با بحرانی تازه مواجه شده‌اند. با خود فکر می‌کنند که نمی‌توانند اجازه دهند سیمُن را «سلاخی کنند» و «دل‌وروده‌اش را بریزند بیرون». پس بدون آنکه موافقتشان را اعلام کنند از بیمارستان خارج می‌شوند اما آن بیرون، دور از بیمارستان حس نمی‌کنند چیزی عوض شده. «فقط می‌خواستند از عالم بگریزند؛ بروند زیر خطّ این روزی که فکرشان هم به آن خطور نمی‌کرد؛ در مکانی نامشخص و گنگ ناپدید شوند؛ جایی روشن و شفاف، دور از عالم و آدم؛ جایی شبیهِ مصیبت آن‌ها.»
بودن یا نبودن

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.