مضمون عدالت چنان در تاروپود آثار دورنمات پیچیده است که دیدن چنین نام زمختی بر پیشانی یکی از مهمترین رمانهای جناییاش خواننده را متعجب نمیکند.
«نویسنده بودن با برقراریِ “رابطهی حسی با اسم” شروع میشه. این شرطِ شاعرانه اولین شرطِ نویسندگیه. یک شرط نهچندان کماهمیت اخلاقی هم هست: پاسداری از حقیقت.» (بخشی از رمان عدالت)
وسوسهی برقراری عدالت از جانب شخصیتهای دورنمات در اغلب آثار او، چه داستانها و چه نمایشنامهها، به موتیفی تکراری تبدیل شده است. در مرحلهی بعد تردید و تشکیک شخصیتها دربارهی مفهوم حقیقی عدالت است. آیا انسان قادر است عدالت را به دست خودش برقرار کند؟ آیا عدالتی ماورای عدالت زمینی وجود دارد؟ اصلاً عدالت چیست؟ آیا عادل کسی است که هیچ قضاوتی نداشته باشد؟ اینها سؤالاتی است که بارها در درامهای دورنمات پرسیده میشود و با اینکه شخصیتهای فیلسوفمآب او یکتنه دربارهشان سخنوری میکنند جواب مشخصی برایشان پیدا نمیشود. چیزی که از پرداخت این مضمون در کارهای او برمیآید ناامیدی از برقراری عدالت است. در جهان امروز عدالت دستیافتنی نیست، نه به دست انسان، نه دادگاه و دستگاه قضا. عدالت مسئلهای است که با حقیقت گره میخورد و حقیقت بهراحتی به دست نمیآید. حقیقت بهآسانی دستکاری، محو و نادیدنی میشود.
سبک و سیاق نویسنده:
همین مخدوشبودن حقیقت و بهدستنیامدن عدالت یادآور مسئلهی دیگری است که در کارهای جنایی دورنمات تکرار میشود: بهبازیگرفتن قواعد ثابت ژانر پلیسی. داستانهای جنایی پلیسی همواره طرف حقیقت ایستادهاند. انتقام امری است که انسان حقیر دست به آن میزند و پلیسْ در نهایت گناهکار را به دستگاه عدالت میسپرد. اما زمانی که وکیل و قاضی و قانونگذار همه از شر برآمدهاند چه کسی عدالت را اجرا خواهد کرد؟ در چنین موقعیتی عدالت دست یافتنی است؟ دورنمات با ریشخند موقعیتهای سهلالوصول داستانهای پلیسی حقیقت را مسئلهای غیرقابلدستیابی میداند و انسان را از برقراری عدالت عاجز. در اغلب داستانهای او شخصیتهای شرور، قاتلان و قدرتمندان فاسد گیرِ دستگاه قضا نمیافتند و حقیقتجویان را روانهی دیوانهخانه میکنند.
چیزی که مشخص است اینکه دورنمات از قالب رمانهای پلیسی انتظاری فراتر از تعریف ماجراهای مهیج کارآگاهی یا طرح معماهای پیچیده و بهظاهر حلناشدنی دارد، او میدانی را طراحی میکند برای به چالشکشیدن ایدههایی فلسفی و بساطی میچیند که شخصیتهایش بهراحتی برای تماشاگران دربارهی مضامین موردعلاقهاش سخن بگویند.
«چیزی که دارم مینویسم احساساتی است و پرتکلف و پرشور، خطابهای که نیاز به همراهی ارگ و پیانو دارد، ولی خطش نمیزنم، تصحیحش نمیکنم ــ تصحیح برای چی، رعایت سبک برای چی؟ انگیزهی من در این راه جاهطلبیِ ادبی نیست، نیتی است هولناک.» بخشی از رمان
از طرف دیگر فضاسازی و ساخت موقعیتهای عجیب و غریبی است که دورنمات در تمام داستانهایش بازنمایی میکند. او در این رمان از راوی مستی استفاده میکند که یکبند تکرار میکند مست نیست و در حال نوشتن حقیقت است، اما هرچه جلو میرود بیشتر از حقیقت فاصله میگیرد و در بند واقعیتی که ساخته است گیر میکند. به همین دلیل در اغلب صحنههایی که طراحی میکند چیزی غیرمتعارف به چشم میخورد. وضعیتهایی غریب و هولناک که از توصیف رنگهایی مهیج، نورهایی پرکنتراست یا سایههایی تند و تیز به وجود میآیند. (به یاد بیاورید فضای سرد و در عینحال تبآلود قبرستان را، یا زنی که شکل مجسمهها رنگ شده و گوشهی خانه ثابت ایستاده، و حیاطی که مجسمههای سفید کوتولهها به مهمان خیره شدهاند.) همچنین فضاسازی با صداهایی رعبآور است که به دلیل ایجاد موقعیتهای پرتنشِ بیکلام توصیف میشوند. (در این داستان جیغ طاووسها یا گروه موسیقیِ طیفی از مذهبیون که هر از چندی صدایشان بلند میشود و بعد بیدلیل ساکت میشوند.) دورنمات استاد چنین فضاسازیهایی است، او که انگار برآمده از مکتب اکسپرسیونیستهای آلمانی است، طراحی این موقعیتها را از دنیای درام و نمایش به قالب داستان آورده تا طعنهای به جریان عادیسازی درامهای رئالیستی بزند. حافظهی انسانی امکان بازسازی حقیقت را ندارد، هر بار که چیزی روایت میشود دستخوش تغییری انکارناپذیر است و این مسئلهای است که با استفاده از سبکی پرجلوه در بیان قابلبازنمایی به نظر میرسد.