اگر در پایان جنگ جهانی دوم و با آغاز دادگاههای نورنبرگ، آیشمن به دست متفقین میافتاد، حتماً با عنوان «جنایتکار جنگی» دادگاهی میشد.
آدولف آیشمن از اعضای حزب نازی اتریش و سپس آلمان بود که با حضور در آلمان در بخش «مربوط به یهودیان ادارهی اصلی امنیت رایش» به کار گرفته شد و متخصص در امور یهود قلمداد شد. اگر بخواهیم به صورت دقیق به فعالیتهای آیشمن نظری بیندازیم باید بگوییم که وظیفهی او بهطور خاص، «مهاجرت/تخلیه» بود و اصلاً به همین دلیل در طول دوران فعالیت خود، علاوهبر رسیدگی به «مهاجرت/تخلیه»ی یهودیان، که کار اصلیاش قلمداد میشد، گاه با «مهاجرت/تخلیهی کولیها و لهستانیهای غیریهود نیز سروکار پیدا میکرد.
در پایان جنگ و بهرغم آنکه به دست امریکاییها افتاد، هویتش آشکار نشد. آیشمن توانست از اردوگاه آنها بگریزد و با عزیمت به آرژانتین با نامی مستعار به حیات خود ادامه دهد. به نظر میآمد که همهچیز تمام شده است تا اینکه در شب ۱۱ مه ۱۹۶۰ گروهی از نیروهای موساد، طی عملیاتی در خاک آرژانتین او را ربودند و بعد از چند روز به اسرائیل منتقل کردند. بلافاصله بازجوییها از او شروع شد و حاکمان اسرائیل خبر از برگزاری دادگاهی برای قصاب یهودیان دادند.
این خبر مثل بمب ترکید و پای هانا آرنت، اندیشمند و فیلسوف سیاسی، را به میان کشاند. او در سال ۱۹۶۱ در مقام گزارشگر نشریهی نیویورکر در دادگاه آیشمن حاضر شد و گزارشی تحلیلی از دادگاه ارائه داد که ابتدا در هفتهنامهی نیویورکر و بعد به صورت مفصل و مشروح در کتابی با عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» منتشر شد.
گزارش آرنت، شامل مشاهدات او از فضای دادگاه، فضای اسرائیل در حین برگزاری دادگاه، سخنان قضات، دادستان، وکیلمدافع، برخی شهود و از همه مهمتر و محوریتر، سخنان متهم، یعنی آدولف آیشمن است.
اما آرنت فقط گزارشگر این صحنهی نمایش نیست؛ او با بررسی اسناد و شواهد و مدارک، نقشی را که آیشمن در مهاجرت اجباری، تصفیه و کشتار یهودیان ایفا کرده است تحلیل میکند و پرده از شری برمیدارد که نسبت به آیشمن ظهور و بروز پیدا کرده است. آرنت در سخنگفتن از این شر، تعبیری را به کار میگیرد که پس از انتشار این گزارشها بحثهای زیادی پدید آورده است: ابتذال شر. (جالب است که آرنت در کل کتاب تنها دوبار از این تعبیر و یک بار از وصف مبتذل استفاده میکند.)
آیشمن، به بیان آرنت، هیولا نبود، شیطان نبود، مکبث نبود، ریچارد سوم هم نبود که بر سر آن باشد که نابهکار شود. مشکل او دقیقاً همین بود: افراد بسیاری شبیه به او بودند، آدمهایی نه منحرف و نه سادیست، بلکه بهشکلی اسفبار و هولناک معمولیِ معمولی.
به باور آرنت، او هیچ انگیزهای جز این نداشت که با دقت و پشتکار پیشرفت شخصی خود را در سلسلهمراتب رژیم هیتلر دنبال کند و این انگیزه نیز به خودی خود انگیزهای مجرمانه نیست. آیشمن فاقد قدرت تخیل بود و همین امر باعث میشد نتواند از منظر دیگری بیندیشد یا حتی از خود، آنچنان که باید، همدلی نشان دهد.
آیشمن احمق نبود. بیفکری محضش بود که او را به یکی از بزرگترین جنایتکاران دوران خود تبدیل کرد. او هیچوقت نفهمید دارد چهکار میکند. او اصلاً به پیامدهای اعمال خود توجه نداشت و از خِرد آنچنان که باید استفاده نکرد. آیشمن بهواقع از واقعیت دور بود. آرنت بهتفصیل از کاربرد کلیشهها در گفتار آیشمن سخن میگوید و نتیجه میگیرد که او بهواقع در سخنگفتن ناتوان بود و همین امر ناتوانی او در اندیشیدن را نیز نشان میدهد؛ همچنین از نسبت خودفریبی و دوری از واقعیت در ذهن و ضمیر آیشمن و همینطور فضای آلمانِ زمان آیشمن پرده برمیدارد.
آرنت در جایی نتیجهگیری میکند که دوری از واقعیت و بیفکری فردی مثل آیشمن، به معنایی که در کتاب توضیح داده شده، در قیاس با غرایز شرارتآمیز که شاید در نهاد انسان و بهذات وجود داشته باشند، خسارات بیشتری پدید میآورد. او تأکید میکند که همین درس را باید از پدیدهی آیشمن آموخت.
آرنت در این کتاب ضمن بررسی اسناد و شواهد ارائهشده در دادگاه، گزارش مشروحی از چگونگی واکنش جهان نسبت به مسئلهی یهود ارائه میدهد. او میکوشد تا حد امکان نقش آیشمن و دیگر افراد دخیل در کشورهای مختلف را در پشتیبانی یا مخالفت با آن شناسایی کند. یکی از تکاندهندهترین مباحث آرنت، بحث تشکیل «شوراهای یهود» در برخی کشورهاست که به ابتکار آلمانها شکل میگیرد و ابزاری در دست نازیها میشود تا دستورات مربوط به یهودیان از طریق آنها صادر شود. اکثر این «شوراها» با این گمان که دارند به یهودیان خدمت میکنند و میتوانند «از پیامدهایی جدیتر از آنچه به بار آمده جلوگیری کنند» با فعالیتهای خود عملاً گامهایی در تسهیل فرایند «راهحل نهایی» برمیدارند. طرح این مسئله با حملهی شدید به هانا آرنت روبهرو شد. آرنت پینوشتی بر این کتاب نوشت و به این نقدها پاسخ داد.
آرنت اما تنها به گذشته نمیپردازد، نگاه انتقادی او دامن اسرائیل و مواجههی دادستان پرونده و نمایشی را که به راه انداختند هم میگیرد. آرنت تأکید میکند که موضوع محاکمهی آیشمن «اعمال شخصِ» آیشمن است، «نه مصائب یهودیان، نه مردم آلمان یا کل بشریت، نه حتی یهودستیزی و نژادپرستی.» او در فصل اول دادستان را عملاً «عروسکی» در دستان بن گوریون، نخستوزیر اسرائیل، میبیند که تمام تلاش خود را میکند تا دادگاه را چنین ترتیب دهد که: «در این محاکمهی تاریخی، تنها یک فرد نیست که در جایگاه متهم ایستاده، و تنها رژیم نازی هم نیست، بلکه یهودستیزی در سراسر تاریخ است.» بنابراین دادستان میکوشد تصویری از رنجهای مردم یهود و نسلکشی آنها ترسیم کند و بعد به بررسی مسئولیت آیشمن و چندوچون آن درخصوص این رنجها و نسلکشیها بپردازد. او نقش آیشمن را در راهحل مسئلهی یهود بسیار پررنگ میکند و به قول آرنت، دست به اغراق فراوان میزند، گویی آیشمن مقامی بالاتر از هیملر (که اساس و پلیس آلمان تحت رهبریاش بود) و هایدریش (که «ادارهی اصلی امنیت رایش» در اختیارش بود) داشته است.
قضات به این اغراق پی میبرند و برخی دعویهای دادستان را رد میکنند و همین امر را در حکم نهایی دادگاه نیز نشان میدهند، ولی سرانجام در حکم دادگاه تجدیدنظر، یعنی دیوان عالی اسرائیل، نهتنها استدلالهای دادستانی، بلکه زبان آن هم پذیرفته میشود.
آرنت در کل، به بیان خودش، با گزارش خود میکوشد نشان دهد که دادگاه اورشلیم تا چه اندازه توانست اقتضائات عدالت را برآورده کند. او در یکی از بخشها به ایرادات و اعتراضاتی میپردازد که در خصوص رسیدگی به اعمال آیشمن در دادگاه اورشلیم، یعنی دادگاهی یهودی، مطرح شدند و در همین راستا دربارهی مزیتها و معایب دادگاه اورشلیم به بحث میپردازد و این دادگاه را با دادگاههای نورنبرگ مقایسه میکند و از تفاوت چنین دادگاهی با دادگاههای بینالمللی نیز پرده برمیدارد.