«ساری سبز» را یکی از عریانترین روایتها از خشونت خانگی میدانند، شاید از آن رو که اینجا خود آزارگر است که قصه را پیش میبرد. خواندن این اثر به دلیل توصیف خشونتهای خانگی (جسمی و روحی) و نیز وضعیت راوی کاری بس دشوار است و برای افراد زیر ۱۸ سال چندان مناسب نیست.
آزارگری که بیهیچ پشیمانی به سوی مرگ میرود، اما حتی در این دم واپسین زندگی نیز از آنچه بر سر زنان خانوادهاش آورده نادم نیست. ساری سبز روایتی است از زندگی پزشکی سالخورده و در حال احتضار که دختر و نوهاش در خانهای در جزیرهی موریس از او مراقبت میکنند. گفتگویی در نهایت خشونت بین او که راوی داستان است و دختر و نوهاش شکل میگیرد که باعث یادآوری خاطرات گذشته و آشکار شدن راز مرگ همسر راوی میشود. بدین ترتیب از خلال زبانی مملو از خشونت، راوی تصویری از زن، در جامعهی استعمارزده و پدرسالار جزیرهی موریس، و طغیان او علیه همین جامعهی استبدادی ارائه میدهد. دِوی بابت این رمان در سال ۲۰۱۰، جایزهی «شوالیه هنر و ادبیات» را دریافت کرد.
دوی در عینحال وضعیت زن را در جامعهی خشن و پدر سالار به تصویر میکشد تا اشارهای به کاستیهای اجتماعی داشته باشد.زندگی سه نسل از زنان خانوادهی یک پزشک حاذق ولی خشنخو و آزارگر نشان میدهد که حتی در طبقات اجتماعی تحصیلکرده نیز این خشونتها رخ میدهد، در واقع برخلاف باور عمومی تنها فقر اقتصادی و فرهنگی نیست که بستری برای خشونت علیه زنان فراهم میکند، کمااینکه در فراگیری جنبش #منهم بهوضوح زنانی در بالاترین سطوح فرهنگی و اقتصادی از سوی مردانی از طبقهی اشراف (حتی در سطح پسر ملکهی بریتانیا) قربانی خشونت و آزار شده بودند.
دوی نیز اینجا دست روی مردی ظاهر الصلاح گذاشته، مردی که برای اهالی جزیره حکم خدا را دارد، پزشکی که جان مردمان بسیاری را نجات داده و زنان بسیاری را از کام مرگ بیرون کشیده، اما خود پشت دیوارهای خانهاش جباری جانستان است. زنان خانوادهی دکتر بیسام سوبنات، جملگی قربانیان خشونتهای سبعانهی او هستند، اویی که اکنون در بستر احتضار افتاده، ولی در حال مرگ هم نادم نیست و صرفاً به توجیه اعمال و رفتارهای خشن و زنستیزانهاش میپردازد. از خلال این توضیحات که بین وهم و واقعیت، خیال و خاطره، و مرگ و زندگی در نوسان و آونگاند، خواننده به راز مرگ همسر دکتر بیسام و نیز به عمق رابطهی بغرنج دکتر با دخترش کیتی پی میبرد. البته نویسنده به شرح مناسبات خانوادگی اکتفا نمیکند و مسائل و روابط اجتماعی (شکاف عمیق طبقاتی و بهرهکشی از نیروی کار) را نیز وامیکاود.
دکتر بیسام مردی که یک جزیره او را عزیز و محترم میشمارند، مردی که مردمان شهر زنده ماندنهای بیشماری را مدیون او هستند حالا به بیماری سرطان پیشرفته مبتلاست، حتی برای قضای حاجت نیز بیکمک دخترش نمیتواند، با اینحال در این وضعیت نیز او در خانه همان هیولایی که بود باقی میماند. شکنجهگری که در قبال خانوادهاش تنها یک هدف دارد: تحقیر، تحقیر و خشونت.
مردی منحرف و خشن که از نیاز به عشق به عنوان باجخواهی استفاده میکند و هر جا که زورش میرسد، ترس را در دل نزدیکانش میکارد و با خودشیفتگی محض در پی نابودی این زنان است، او دوست دارد دختر و نوهاش را هم به سرنوشت همسرش دچار کند.
با اینحال در بخش پایانی کتاب آناندو دوی اجازه نمیدهد خوانندهاش با آن خشم تلنبار شده کتاب را تمام کند، تصویر سه زن را بر بالای بدن این مرد ملعون در حال احتضار پیش روی خوانندهاش میگذارد، تصویری که گویی از دل یکی از نقاشیهای رامبراند بیرون آمده، شاید نقاشی «کلاس تشریح دکتر نیکلاس تولپ» با همان تکنیک سایه روشن، پیرمرد خشن و آزارگری که حالا بیهیچ توانی دراز کشیده است و این زنان بالای سر او به تماشای این هزارتوی قدرت و سلطه نشستهاند، گویی نویسنده چاقوی جراحی دست گرفته و همچون یک جراح استادانه همهی این لایهها را میشکافد و پیش روی خوانندهاش میگذارد و فرصتی برای نفس کشیدن میدهد. او بیآنکه بخواهد سراغ فلسفه برود، از آنچه میشل فوکو و دیگران سالها در صدد تشریح و بسطش آمدند در جملاتی کوتاه و همچون پتک مدد میگیرد، آنجا که کیتی، دختر دکتر بیسام میگوید: میگوید: «پدر، خشونت فقط یک اسم دارد. و آن خشونت است!»
سبد خرید شما خالی است.