رمانی به سبک در انتظار گودو

۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۱

«کوری عصاکش کوری دگر» رمانکی است در ده فصل که از نقاشیِ معروفی به همین نام اثر پیتر بروگل الهام گرفته است. گرت هوفمان در اصل روزی را که بناست این اثر آفریده شود از نظرگاه شش مرد نابینای سوژه‌ی نقاشی روایت می‌کند. هرچند نقاشی بروگل به‌لحاظ جزئیاتِ پرشمارش بسیار حائز اهمیت است (در چهره‌ی تک‌تک حاضرین این نقاشی می‌توان محنت محرومیت از موهبت بینایی را دید)، هوفمان حین پردازش شخصیت‌ها چندان جزئی‌نگر نبوده است؛ شخصیت‌های او کُلیتی واحدند و راوی قصه اول شخص جمع است. البته در مواردی یکی از این مردها از جمع بیرون می‌زند و اسم و گذشته‌ی مخصوص خودش را می‌یابد.

هوفمان که خودش سابقه‌ی طول و درازی در نوشتن نمایشنامه‌های رادیویی دارد به‌وضوح در این قصه وامدار ساموئل بکت، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس ایرلندی، است. وقتی ولادیمیر و استراگون در «در انتظار گودو» بکت در حیص‌و‌بیص حلق‌آویز کردن خودشان از درختی آن حوالی‌اند، استراگون سعی می‌کند ولادیمیر را با این استدلال که سبک‌تر از خودش است قانع کند زودتر از او نقشه‌شان را محک بزند. استراگون اینجا به رفیق گیج‌و‌منگش می‌گوید «کله‌ت رو کار بنداز، نمی‌تونی؟» و در توضیح صحنه می‌آید که «ولادیمیر کله‌اش را کار می‌اندازد.» بعد ولادیمیر می‌گوید «بازم سر در نمیارم.» کمک‌گرفتن ولادیمیر از قوه‌ی تعقلش در این مخمصه وضعیتِ ابلهان خردمند هوفمان را به ذهن متبادر می‌کند. هوفمان هم مثل بکت بحران وجود را به صحنه‌ای ابزورد تبدیل می‌کند، نمایشی که جای حقیقت یا امکان اثبات حقیقت را می‌گیرد. شخصیت‌های هوفمان هم مثل شخصیت‌های بکت در وضعیت سکون و رکود مانده‌اند و توان تغییر ندارند. راویان کور قصه بهمان می‌گویند هرچه از عمر ریپولوس، نماینده‌شان، می‌گذرد، زبانش قاصرتر می‌شود. «… خیلی از آن کلماتی را که قبلاً می‌دانسته، به قول خودش کلمات سابق را، یعنی نصف بیشترش را، فراموش کرده‌است. تعجبی ندارد که جمله‌های او (و ما) مدام کوتاهتر می‌شوند.»

ولی با این حال «… این ناراحتش نمی‌کند. به نظر او، آن روزی که همه‌ی کلمات فراموش شوند، دیگر بالا و پایین و جلو و درون ما چیزی وجود نخواهد داشت.» اگر زبان نه‌فقط به کار توصیف که به کار آفرینش هم بیاید، پس وقتی کلماتِ آن‌ها محو می‌شوند جهان تجربی‌شان هم محو می‌شود. آنچه باقی می‌ماند فضای معتزل پشت پلک‌های نابینایشان است که آنجا «… عوض اینکه با کلمات راهی در آن باز کنیم، بدون کلمات در هر آنچه هنوز باقی است لانه می‌کنیم».

هوفمان نقاش قصه را از همه مضحک‌تر آفریده. مردان کور که با هزار مصیبت خودشان را به منزل نقاش می‌رسانند، کلفت به اطلاع‌شان می‌رساند باید خودشان را تمیز و مرتب کنند و نقاش نمی‌تواند با این وضع آشفته نقاشی‌شان کند «… چون او باید همان چیزی را که می‌بیند نقاشی کند.» و وقتی از او می‌پرسند «یعنی نمی‌تواند کم‌وبیش همان چیزی را که می‌بیند نقاشی کند، اما آن را کمی تغییر بدهد و بهترش کند؟» جواب می‌گیرند «آن‌وقت دروغ گفته. او باید دقیقاً همان چیزی را بکشد که می‌بیند، وگرنه چه لزومی داشت که بگوید بیایید.» نقاشِ هوفمان چنان ذهن بسته‌ای دارد که فقط می‌تواند درست آنچه را جلوی چشمش است به تصویر بکشد و برایش هم مهم است سوژه‌ی نقاشی‌اش چیزی داشته باشد که «ارزش» تماشا داشته باشد، چون به باور او جز این به کار هنر نمی‌آید. در نظر او نقاشی باید «هولناک اما بس زیبا» باشد. رمانک «کوری عصاکش کوری دگر» که تعمق عمیقاً شکاکانه‌ای است بر شکنندگیِ اجتماعات انسانی و دشواری‌ها و تناقضات آفرینش اثری هنری، به باور منتقدین از قله‌های ادبیات آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم است.

رمانی به سبک در انتظار گودو

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.