شهر رویاهای سوخته

۰۷ آذر ۱۴۰۰

داستان یک خانواده. زوجی خوشبخت به نام‌های مراد و ملیکه. در آرزوی ساختن خانه و زندگی رؤیاهایشان. اما، زمانه و زندگی این‌قدرها هم مهربان نیست. خاصه در طنجه. شهری خوابیده در شمالی‌ترین قسمت مراکش. شهری که گذشته‌ی آرمانی‌اش را فراموش کرده. همان بندری که در قرن گذشته، مقصد توریست‌ها بود، پناهگاه‌ اقوام و نژادهای مختلف بود و شهری بود بین‌المللی و هزار فرهنگ. اما حالا در ابتدای قرن بیست‌ویکم، چون دیگ درهم‌جوشی در فساد و تباهی می‌سوزد. مراد، کارمند پاکدستی است که می‌خواهد خلاف جریان آب شنا کند، تن ندهد به سیاهی و فساد. نمی‌خواهد لای چرخ‌دهنده‌ی فساد اداری مانند دیگر همکارانش گرفتار شود. اما فشار زندگی چنان فشارش می‌دهد که او نیز سرانجام در هزارتوی فساد گرفتار می‌شود و برای ساختن رؤیاهای جوانی‌شان تن به گرفتن رشوه می‌دهد. آن هم با پافشاری‌های همسرش که در آرزوی رفتن به طبقات بالاتر، در آرزوی وضعیت مطلوب مالی می‌سوزد. افتادن در کلاف فساد، برای مراد عذاب وجدانی به همراه می‌آورد که تا آخر عمر با او همراه است. زنش، ملیکه، زنی است متحجر و معتقد به باورهای خرافی. جدایی این دو از هم، که چیزی نیست جز نابودی عشقشان، با گرفتن پاکت‌های رشوه از سوی مراد آغاز می‌شود. حتا به دنیا آمدن نخستین فرزندشان سامیه هم طعم زندگی‌شان را شیرین نمی‌کند. سامیه دختری است باهوش، خوش‌قریحه، سر در ادبیات و دل بسته به شعر و شاعری. یکشنبه روزی در نخستین سال سده‌ی جدید میلادی، در گوشه‌ای از شهر طنجه سامیه مورد تجاوز قرار می‌گیرد و خانه‌ی این زوج از آن روز به محنت‌کده‌ای تبدیل می‌شود که جز سیاهی و سکوت چیزی در آن یافت نمی‌شود.

آشنایی با ساختار رمان و هریک از شخصیت‌ها

عسل و حنظل تک‌گویی‌های هر یک از اعضای این خانواده است با خویشتن. کتاب با واگویی‌های مراد و ملیکه آغاز می‌شود و در ادامه، دو پسر دیگر این خانواده به نام‌های آدم و منصف. که اولی گویی مراد جوان است. هنوز وقار خود را حفظ کرده است، آرمان‌خواهی است که نمی‌خواهد تن به فسادی بدهد که پدرش سال‌ها قبل بدان داد و زندگی‌شان را نابود کرد. پسر دیگر، منصف، اما به آن نسلی از مراکشی‌های جوان تعلق دارد که رفتن از خانه و کشور را درمان دردهایش دانسته و به فرسنگ‌ها دورتر از مراکش، به کانادا رفته تا زندگی‌اش را بسازد. و کارگر خانه‌ی آن‌ها: وی‌یاد. که او نیز سرگذشت غریبی دارد. گریخته از موریتانی. گریخته از کشوری درگیر نژادپرستی و خرافات مذهبی. طنجه برایش دروازه‌ی ورود به غرب است مانند دیگر گریختگان آفریقایی. مردی است بی‌شناسنامه، بی‌گذشته.

در کنار نجواهای درونی این شخصیت‌ها، فصل‌هایی هم به سامیه اختصاص دارد که درواقع دفترچه خاطرات اوست که روز به روز جلو می‌آید و ما را با خود، جهان خود آشنا می‌کند و دست ما را تا پایان تلخش می‌گیرد و پیش می‌برد.

«عسل» آن بخش‌هایی از رمان است که سخن از طنجه‌ی سال‌های پیش است که هنوز در فساد و تباهی گرفتار نشده. عطر خوش دریا به مشام می‌رسد و استعاره‌ای است از روزهایی که مراد با دل و جان دلباخته‌ی ملیکه است و زندگی‌شان را می‌سازند و «حنظل»؛ این میوه‌ی تلخ، استعاره‌ای است از طنجه‌ی گرفتار فساد و نمادی است از وضعیت تراژیک خانواده‌ای که می‌خواست خوشبخت باشد. خانواده‌ای که در آرزوی بهترین‌ها بود اما در گودال تاریک فرو رفته است. و خانه‌ی این زوج، مراد و ملیکه هم گویی طنجه‌ی کوچک است، پر از چرک و عفونت، پر از پلشتی و تباهی که سرانجامی جز کوچ از خانه، یا مرگ درمانی ندارد.

طنجه: شهر رؤیاهای سوخته

وقایع رمان عسل و حنظل در طنجه می‌گذرد. طاهر بن جلون در مصاحبه‌ای آن را «دری گشوده به افریقا و پنجره‌ای به روی اروپا» توصیف می‌کند. اما برای ما ایرانیان نام طنجه با نام ابن‌بطوطه، این جهانگرد مسلمان، و سفرنامه‌اش گره خورده است که زاده‌ی آن شهر بود. در زمانی که ابن‌بطوطه در آن شهر می‌بالید و قد می‌کشید، طنجه نه یک شهر چهارسو بلکه بندری برای آغاز سفر بود. این شهرِ عزیمت و گریز و ورود، این بندرگاه رؤیاهای آسوده و سفرهای نامعلوم، در طی قرن‌ها به شهرت رسید؛ به چنان شهرتی که اوژن دولاکروا نقاش شهیر فرانسوی در قرن نوزدهم چون به آن رسید، شگفت‌زده نوشت: «سرتاسر شهر را گشته و از هر آنچه دیده‌ام کاملاً درشگفتم. برای به تصویر کشیدن این همه، به بیست بازو و چهل‌و‌هشت ساعت زمان در روز نیاز است.» تابلوی مشهور دولاکروا با نام «عروسی یهودیان» یادگار آن روزهای اقامت او در طنجه است.

از ابتدای قرن بیستم تا نیمه‌های آن، طنجه شهری بین‌المللی بود. شیوه‌ی زندگی در آن جهان‌وطنی بود. مسلمانان در کنار مسیحیان و یهودیان زندگی می‌کردند و نوجوانان مراکشی در مدارس ایتالیایی، اسپانیایی، امریکایی و فرانسوی تحصیل می‌کردند و پایگاهی برای هنرمندان بود. به خصوص برای گروه شاعران نسل بیت، که دهه‌ی پنجاه دهه‌ی اوج آن‌ها بود. آنان کاشف شهر طنجه بودند و آن را به مرکزی برای نوشتن، مصرف مخدر و بی‌وطنی تام و تمام بدل کردند. آلن گینسبرگ، جک کرواک، پل باولز و تنسی ویلیامز دور هم جمع می‌شدند، حشیش می‌کشیدند و میهمانی می‌گرفتند و بداهه‌سرایی می‌کردند. اما برای همه‌ی هنرمندان، طنجه چنین حال‌وهوایی نداشت. در همان حوالی ژان ژنه نویسنده‌ی فرانسوی در یادداشت‌هایش روزانه‌اش می‌نویسد: «این شهر برای من چنان تجسمی از خیانت بود که به نظر می‌رسید، راهی جز آن ندارم که بر ساحلش پیاده شوم.» خیانتی که ژنه از آن می‌نوشت، از دهه‌ی ۱۹۶۰ به اوج رسید؛ زمانی که طنجه آخرین منزلگاه کسانی بود که می‌خواستند از تنگه‌ی جبل‌الطارق عبور کنند و به اسپانیا و دیگر کشورها سفر کنند. شهر محل زیست و رشد و نمو گروه‌های خلافکار و سوداگران مواد مخدر و قاچاقچیان انسان شد.

زوال شهر از این زمان آغاز شد؛ همان وقتی که داستان مراد و ملیکه و سرنوشت تراژیک‌شان در عسل و حنظل شروع می‌شود.

انگیزه‌ی نوشتن کتاب

از نقاط عطف رمان عسل و حنظل تجاوز به سامیه است، که برگرفته از ماجرای واقعی است که دهه‌ها پیش در طنجه رخ داده است. در زمانی که مردِ سرشناسِ کودک‌آزاری، به چند نوجوان دختر تجاوز می‌کند و طنجه و اهالی‌اش در وحشت فرومی‌روند. این واقعه دست‌مایه و منبع الهامی برای طاهر بن جلون می‌شود برای ساختن شخصیت سامیه و سرنوشت غمبار او.

درباره‌ی طاهرابن جلون

در لابه‌لای سطور عسل و حنظل حسی نوستالژیک به آن طنجه‌ی دهه‌های قبل وجود دارد؛ به آن شهر رمانتیکی که در حصار تندبادهای شرقی و رطوبت در شمال مراکش جاخوش کرده بود و تقدیرش آن بود که در داستان‌ها و خیال‌ها به تصویر درآید؛ همان تقدیری که به دست طاهر بن جلون نویسنده‌ای که خود زاده‌ی این شهر است به عمل درآمده است. عسل و حنظل تازه‌ترین رمان این نویسنده‌ی هفتادوشش ساله است. نویسنده‌ای که با رمان شب مقدس به اوج شهرت رسید و به عنوان نخستین نویسنده‌ی عرب فرانسوی‌زبان برنده‌ی جایزه‌ی گنکور ۱۹۸۷ شد. جایزه‌ای که بی‌حاشیه هم نبود و خشم دست‌راستی‌های فرانسوی را برانگیخت. در گفت‌وگویی طاهر بن جلون در پاسخ به این سؤال که آیا خود را پرچمدار آرمان عرب در فرانسه احساس می‌کند، می‌گوید: «پرچمدار که نه، اما من همیشه از این جامعه دفاع کرده‌ام. مغربی‌ها خود را در آنچه می‌گویم و می‌نویسم باز می‌شناسند. من آنچه را که در ذهن مغربی‌ها می‌گذرد برای فرانسوی‌ها روایت می‌کنم و با بکار بردن زبان فرانسوی‌ها از فرهنگ آن‌ها با مغربی‌ها صحبت می‌کنم. این شیوه‌ی دلخواه من است برای گفت‌وگوی صلح‌آمیز میان این‌ها و آن‌ها».

شهر رویاهای سوخته

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.