عشق در غیاب تماشاچی

۱۲ فروردین ۱۴۰۰

خانم الف خدمتکاری سختگیر است که برای کمک به دوران حاملگی نورا، زن راوی، به خانه‌ی آن‌ها می‌آید و تا هشت سال بعد هم کنار آن‌ها می‌ماند و تمام امورات خانه را رتق‌وفتق می‌کند. اما یکی از روزهای سال هشتم به گفتن یک «خسته‌ام» اکتفا می‌کند و دیگر به آن خانه برنمی‌گردد. جای خالی خانم الف سبب به‌هم‌ریختن نظم‌وترتیب خانه و آشفتگی روحی اعضای خانواده می‌شود، به‌گونه‌ای که به نظر می‌رسد هیچ‌کدام نمی‌توانند با فقدانی چنین دردناک کنار بیایند. راوی در طول رمان در پی حلاجی این مسئله است که چرا با وجود مشکلات بسیاری که با خانم الف داشتند فقدانش باعث ازبین‌رفتن خوشبختی آن‌ها شده است.

راوی دانشمند بی‌نامی است که با زنش نورا و پسر کوچکشان زندگی می‌کند. نورا پر شر و شور ولی حساس است و راوی درونگرا و منزوی. خانم الف یا بابت  نقش‌های زیادی در زندگی آن‌ها بازی می‌کند، از خدمتکار و پرستار تا مادر و مادربزرگ‌بودن. بابت شاهد بسیاری از لحظه‌های مهم زندگی آن‌هاست. به‌دنیاآمدن کودکشان، مدرسه‌رفتنش، اولین غذایی که می‌‌خورد، لحظه‌های مریضی و تنهایی و ترسشان. ازدست‌رفتن این زن تمام زندگی راوی را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد و از طرف دیگر باعث می‌شود چیزهایی را دریابد که پیش از این به آن‌ها توجه نمی‌کرده است.

راوی تمام روزهای بعد از رفتن خانم الف را با روزهای پیش از رفتنش مقایسه می‌کند، زنش هم با اینکه تلاش می‌کند کسی را مثل خانم الف پیدا کند تا دوباره زندگی‌شان سروسامان  بگیرد نمی‌تواند ضعف‌های افراد جدید را نادیده بگیرد و آن‌ها را با خانم الف مقایسه نکند. درنهایت آن‌ها به این نتیجه می‌رسند که هیچ‌کس مثل خانم الف نیست. خانم الفی که در بسیاری چیزها با هم نقطه‌ی مشترکی نداشتند، نه در نگاهشان به مذهب، نه در سیاست و نه در قیدوبندهای زندگی خانوادگی. خانم الف همیشه در حال کنایه‌گفتن به آن‌ها بوده، بچه‌شان را جوری تربیت می‌کرده که آن‌ها دوست نداشته‌اند، وسواسش توی نظم‌وترتیب‌دادن به کارها اعصابشان را خرد می‌کرده و بسیاری چیزهای دیگر. با همه‌ی این‌ها بیماری و سرطان خانم الف به موضوع مهم زندگی آن‌ها تبدیل می‌شود. آن‌ها سر میز شام با دوستانشان، توی رختخواب هم درباره‌ی خانم الف حرف می‌زنند. مریضی خانم الف آن‌ها را به هم نزدیک می‌کند. «اگر این مریضی را بگیرم، کنارم می‌مانی؟ تحملم می‌کنی؟» یا به دوستانشان می‌گویند «به نظرتان باید او را ناامید کنیم یا بهش قوت قلب بدهیم؟»

رفتن خانم الف سبب می‌شود راوی تمام زندگی‌اش را یک‌بار دیگر مرور کند. درباره‌ی کارش، ازدواج و آشنایی با زنش، عقاید مذهبی و سیاسی‌اش، بچه‌دارشدنشان. به همین دلیل است که متوجه می‌شویم هرچیزی در زندگی آن‌ها به‌نوعی به خانم الف ربط دارد. راوی و زنش هیچ خیری از پدر و مادرشان ندیده‌اند. نورا که به وضوح با مادرش مشکل دارد و پدرش در کودکی آن‌ها را ترک کرده است. پدر و مادر راوی هم سروکله‌شان در داستان پیدا نمی‌شود. آن‌ها با خانم الف معنی مادر و پدر را درک می‌کنند. معنی خانواده را. رفتن خانم الف پایه‌های زندگی آن‌ها را سست می‌کند، انگارکه پشت‌و‌پناهشان را از دست داده باشند. خانم الف «سکویی که همه بر آن تکیه می‌زنیم و او به کسی تکیه نمی‌زند.» به همین دلیل است که رمان را درنهایت، داستانی درباره‌ی خانواده تعریف می‌کنند، خانواده‌ای نه به‌معنای رایج. خانواده‌ای که با حضور یک غریبه کامل می‌شود و با فقدانش در صدد متلاشی‌شدن است، اما با مرگش معنایی دوباره به آن‌ها می‌دهد. مرگ خانم الف معنای خانواده را ترمیم می‌کند و شکوه عشق را بار دیگر به یادشان می‌آورد.

او نه‌تنها به عملکرد خانواده کمک می‌کند، بلکه حضورش هم برای آرامش روانی آن‌ها لازم است. او ناظر و شاهد تمام کارهایی است که آن‌ها کرده‌اند و همین‌ها را به یادشان می‌آورد؛ عشقشان و رشدشان را کنار یکدیگر. بااین‌وجود نقش خانم الف به حدی ظریف و غیرقابل مشاهده است که راوی او را به علف هرزی که از شکاف دیوارها بیرون می‌زند شبیه می‌داند اما علف هرزی اعلی.

نقطه‌ی قوت نویسنده هم به تصویرکشیدن همین رابطه‌ی ظریف است، رابطه‌‌ای که پیش از رفتن خانم الف به چشم نمی‌آمده، جای خالی‌اش چنان صدای بلندی دارد که راوی را وادار به گفتن می‌کند.

شاید به همین دلیل جوردانو بیشتر از آنکه نشان بدهد می‌گوید. ممکن است در نگاه اول این ضعف فیزیکدانی باشد که به نوشتن علاقه‌مند است، اما بر تکنیک‌ها و فرم‌های روایی مسلط نیست. اما همین نقطه‌ی ضعف به نقطه‌‌‌‌ی قوت داستان تبدیل می‌شود، روایت او بیش از آنکه داستانی تخیلی با ساختمانی فکرشده به نظر برسد، روایتی شخصی است از یک رویداد واقعی، نوعی خاطره یا جستار بلند درباره‌ی شکل جدیدی از رابطه‌ی خانوادگی.

عشق در غیاب تماشاچی

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.