«عاشقیت» سالهای جنگ
نویسنده در «مرثیهای برای آفاق و ثریا»، راوی زندگی دو زن است که زندگیشان یک دهه پس از جنگ، همچنان تحتتأثیر آن است. کتاب، قصههایی خاموش از عشقهای ناکام است؛ عشقهایی که در هیاهوی اسلحهها و غرش هواپیماهای شکاری به خاموشی گراییدند. داستان آفاق و ثریایی را میگوید که «عشق»شان، ناگهان در تیررس تقدیری قرار گرفت که نامش «جنگ» بود. این دو زن، هر دو در سرنوشتی مشترک گرفتار آمدهاند: تنهایی و سوگی بیپایان و رازی نهفته بر دل. آنان خود از جنگ رستهاند؛ اما تقاص زندهماندنشان معلقماندن در مرز میان بودن و نبودن تا پایان عمر است. زیستن با «فاجعه» در تنهاییها، چشمانتظاریها و خوابهای آشفته.
عشق در جنگ، سرنوشتی غریب دارد؛ یا در همان آغاز، خاموش میشود یا سالها در تبعید دل ادامه مییابد، بیهیچ امیدی. بسیاری از زنان ایرانی، زندگیشان با همین انتظار گذشته است، انتظار مردی که یک روز در جایی جا ماند و هرگز بازنگشت. جنگ که میشود، مثل همین روزهای تلخی که در آن دوازده روز گذراندیم یا در آن دو هزار و 89 روز دهه شصت، سهمِ بسیار دلها «ناتمامی» میشود. «سهراب» در صبحی غبارآلود، از خانه رفته و سوار بر پرنده آهنین خویش در آسمان ناپدید شده، بیآنکه «ثریا» فرصت کند بار دیگر به چشمهای معشوقاش خیره شود و با آنان وداع کند. «احمد» یک ظهر تفتان، به ضرب 6 گلوله از پای درآمده و زندگی «آفاق» را هم با خود برده است زیر گوری که حتی نشانی بر آن نیست. حال سالها گذشته و این دو زن، هر شب و هر روز، در هر ساعتی که میگذرانند، خطابه عاشقانهای را چون وردی موهوم زیر لب میخوانند، بیآنکه حتی جسارت بیانش را داشته باشند که راز نهفته در سینهشان، هیچ مجال بازگو کردنش را نمیدهد و ثمره آن تنها غمی است که بر چشمان سیاه این زنان نشسته.
مردها رفتهاند و خندههای این دو زن برای همیشه نیمهکاره مانده. آن عشق نیز بدل شده به یادگاری ابدی از ناتمامی. دو زن، زخمی بر جان دارند که در هیأت عشقِ ناتمام رخ نموده که ناتمامی، دردناکتر از مرگ است. مرگ پایانی دارد، اما ناتمامی، همچون زخمی همواره تازه، تا واپسین دم زندگی ادامه مییابد. از همین روست که یکی از این دو زن، میان قابهای عکس و کمد پر از لباسهای بیصاحب، روزگار میگذراند و آن دیگری حتی شئیی ندارد که با آن درد دل وا دهد. برای این زنان، جنگ هرگز به پایان نرسیده است که هر لحظه زندگیشان، بازآفرینی همان جدایی اولین است.
آفاق و ثریا، میراثدار جنگند؛ گیریم که خانه سوختهشان، روزی بنا شد (که نشد هیچوقت) با دل سوختهشان چه کنند؟ با آن لحظههای جوانی که هر ثانیهاش به اندوه گذشت؟ این است راز ماندگار جنگ، دلهای شکسته و جانهای سوگوار و روایتهای ناتمام؟ همین سوزناکتر و رساتر از هر سرود حماسی نیست؟
با همه اینها کتاب سما بابایی را نمیتوان صرفاً در چهارچوب ادبیات جنگ محدود کرد. هرچند جنگ ایران و عراق بهعنوان پسزمینه تاریخی در آن حضور پررنگ دارد، اما نویسنده فراتر از روایت نبرد و میدان، به زندگی انسانهایی نیز پرداخته که در دهه شصت، در میانه فضای ملتهب و خوفناک آن روزگار، انتخابهایی کردند و بهای سنگینی پرداختند. این همان نکتهای است که اثر را از بسیاری از آثار مشابه متمایز میکند: پرداختن به سرنوشت انسانهایی که در متن جامعه، گرفتار سازوکارهای بیرحم تاریخ شدند. داستان، سرگذشت جوانی هم هست که بیخبر و ناآگاه، پای در مسیری میگذارد که فرجامش سالها زندان است. در آن فضای رعبآور سیاسی، او درگیر جریانی میشود که بهایش محرومیت از آزادی و تحمل رنجهای طاقتفرساست. کتاب از این منظر، بازتابی است از دورانی که هر انتخاب کوچک میتوانست به قیمت زندگی و جوانی تمام شود. نویسنده تقابل تلخ دیگری را نیز به تصویر میکشد: از یکسو مردانی که در اردوگاههای اسارت عراق، سالها در انتظار آزادی میمانند و از سوی دیگر کسانی که در همان سالها با فریب وعدههای واهی گروهکها در زندانهای داخلی گرفتار شدند. این دوگانه تراژیک، عمق تناقضات تاریخی و اجتماعی دهه شصت را آشکار میسازد؛ دههای که در آن مفهوم اسارت، به اشکال متفاوت تجربه شد و نویسنده در بخشی به زندگی آدمهایی پرداخته که در حاشیه تاریخ ماندهاند؛ کسانی که تجربههایشان کمتر مجال بازگویی یافته است.
به این ترتیب، کتاب نه تنها سندی درباره جنگ که روایتی از «زندگی در دهه شصت» است؛ زندگیهایی که در همپوشانی سیاست و جنگ شکل گرفتند. این اثر در واقع به ما یادآوری میکند تاریخ صرفاً با روایتهای رسمی ساخته نمیشود، بلکه در دل سرگذشت فردی انسانهای عادی نهفته است؛ همانها که ناخواسته درگیر بازیهای بزرگتر شدند. از این منظر، کار بابایی را میتوان تلاشی برای بازگرداندن صدای نسلی دانست که تجربههایش همواره در حاشیه مانده است. او توانسته تصویری بسازد که هم ارزش سندی دارد و هم بار عاطفی و انسانی خود را حفظ کرده است و صرفنظر از ضعفهایش، میتواند جهت شکستن سکوتها و بازاندیشی در حافظه تاریخی ما عمل کند، حافظهای که اگر تنها به روایتهای سفارشی و رسمی محدود بماند، همواره ناقص و یکسویه خواهد بود.
بههر روی، جنگهای ایران (چه با عراق و چه با اسرائیل) در بسیاری از منابع نظامی و سیاسی بازخوانی شده و میشوند، اما در سطح روایتهای زنانه هنوز جای ظرفیتهای بزرگی دارد و تاریخ رسمی، بدون این روایتها ناقص میماند. به همین دلیل ادبیات ـ رمان، خاطرهنویسی و شعر ـ میتواند پلی باشد برای شنیدن صداهایی که در هیاهوهای جاری گم میشوند و در شرایطی که هنوز سایه جنگ دوازده روزه از ایران دور نشده، بیش از هر زمان دیگر، لازم است به جایگاه زنان در روایت جنگ توجه شود که زنان، حافظان اصلی این خاطراتند و «مرثیهای برای آفاق و ثریا» تلاشی است در این زمینه.
کاوش در حافظه جمعی
سما بابایی، نویسنده «مرثیهای برای آفاق و ثریا» سالها در حوزه روزنامهنگاری هنری (موسیقی) فعال بوده و در مطبوعات ایران، یادداشت و نقد و گفتوگو و گزارش نوشته است. او حالا مثل بسیاری دیگر از همصنفان خود، ناگزیر به گذر از روزنامهنگاری شده است و مشغول به کارهای دیگر، اما نوشتن را پیش از روزنامهنگاری آغاز کرده و حالا نیز ادامه میدهد. او که مجموعه داستام «لیلا» را نیز به تحریر درآورده، درباره دورانی نوشته که خود آن را تجربه نکرده، اما همین فاصله نسلی باعث شده بتواند با نگاهی پرسشگرانه، به جای اتکای صرف بر حافظه شخصی، به روایتها، اسناد و گفتوگوهای متعدد تکیه کند. شاید همین سابقه و صبغه روزنامهنگاری او سکویی شده برای رفتن به سراغ تاریخ، کاوش در حافظه جمعی و بازآفرینی روایتهایی که اگر ثبت نشوند، برای همیشه فراموش
میشود.
سمیرا قزوینی، روزنامۀ ایران