معصومه اکبری - تنهایی مرگ است زیرا انسان حتی برای ادراک زندهبودن خویش نیاز به دیگری دارد. موضوع رمان کوچک و خوشخوان پلهپله تنهایی دربارة همین ترسناکترین تجربة بشری است: تنهایی.
یگانه شخصیت این رمان (مرجان) بهشدت تنهاست و نمیداند که به هرچه چنگ بیندازد تنهاییاش پایانناپذیر است زیرا که تنهایی او نهفقط بهسبب رفتن شوهرش، بلکه بهسبب ناهمگونی او با جهان اطرافش نیز هست. مرجان به زنان اطرافش که «بلدند برای خودشان وقت بگذارند» و لباس تنگ ورزشی میپوشند و خوراک سالم میخورند شباهتی ندارد. او زن تنهایی است که هیچ تخصصی ندارد و مجبور است برای تأمین معاشش به کار نظافت راهپلهها بپردازد. مرجان برای مواجهه با جهان تربیت و آماده نشده است. او خرافاتی و سادهاندیش است و برای سرگرمی هیچچیز جز تلویزیون (این جعبة لعنت) نمیشناسد. پناهبردن مرجان به تلویزیون در حدی است که وقتی خراب میشود، او به همان شکلی با این مشکل برخورد میکند که با مشکل رفتن شوهرش؛ میگرید و نذر میکند! گویی تلویزیون شخصیت دارد و به شوهر مرجان استحاله یافته است.
رمان پلهپله تنهایی از آن نوع نوشتارهای است که هیچ اتفاقی در آن نمیافتد و جز شرح روزمرگی چیزی در آن نیست اما بهرغم این ویژگی، چنان جذابیتی دارد که نمیتوان آن را زمین گذاشت. زنانگی و روزمرگی در این رمان درهم تنیدهاند تا نشان بدهند که روزمرگی زندگی است. روزمرگی هر انسان نشان میدهد او کیست و چه سرنوشتی در انتظار اوست. و سرنوشت مرجان نیز در این میان استثنا نیست؛ زنی که گویی از گردونة زیست امروزین به بیرون پرتاب شده و هیچ سنخیتی با زندگی مدرن ندارد. و این فقط سرنوشت قهرمان (ضدقهرمان؟) این رمان نیست بلکه سرنوشت تمام خاورمیانه است که شناختی از زیستجهان مدرن ندارد و مبهوت و هراسیده و فقیر به فضا چنگ میاندازد و به خرافات پناه میبرد. و حتی مواجههاش با ابزار مدرن بهگونهای است که اشیا برایش هویتساز میشوند.
سبد خرید شما خالی است.