پدرها

۲۶ تیر ۱۴۰۲

رُن چارلز - یک پدر بیش از هرچیز برای فرزندانش چه می‌خواهد؟ رمان جیمز وود پاسخ را نشانمان می‌دهد.

در یکی از بدترین لحظات والد بودنم، دختر کوچکم فریاد کشید: «چرا همیشه به من سرکوفت می‌زنی؟» و من درجواب فریاد کشیدم: «برای اینکه هیچکاری رو درست انجام نمیدی»!

الان به آن خاطره می‌خندیم، دست‌کم من که می‌خندم. دخترم در نیویورکسیتی زندگی می‌کند و بازیگری می‌خواند و کارش رقص مدرن است و برای رستوران‌ها هم پیشخدمتی می‌کند. آن‌قدری سرم می‌شود که نگرانی‌هایم را سربسته نگه دارم و حمایتم را جار بزنم. ما پدرها دست‌آخر مثل عکاسان حیاتوحش می‌شویم؛ بی‌صدا ولی بسیار هوشیار و مراقب، قدردان هرگونه مشاهده.

«زمستان کوئری‌ها» رمانی نوشته‌ی جیمز وود، منتقد ادبی، است که بسیار، به حدی که هرگز پیش از آن اتفاق نیفتاده بود، توجهم را به این موضوع جلب کرد. کتابی کم‌حجم با شخصیتهایی اندک در مکانی دوردست است ولی فلاکت پرتشویش پدری مهربان را با ظرافتی دلپذیر توصیف می‌کند. به‌واقع، زمستان کوئری‌ها مانند تکذیبیهای به‌جا بر رئالیسم هیستریاییِ رمان‌های اجتماعی بی‌دروپیکری است که وود به نقد آن‌ها مشهور است. ولی در این داستان، عواطف زیاد و خردْ عمیق است، یک استثنای شگفت‌انگیز میان انبوه آثار ادبی درباره‌ی پدرهای بد.

داستان در طی چند روز در اوایل سال ۲۰۰۷ اتفاق می‌افتد، وقتی بسازوبفروشی بریتانیایی به‌نام آلن کوئری کم‌کم بوی دودی به‌مشامش می‌رسد که درنهایت شعله‌اش زبانه می‌کشد و اقتصاد دنیا را نابود می‌کند. بااینحال، در حال‌حاضر، آلن حواسش بیشتر به پیغامی سربسته درباره‌ی ونسا، دختر چهل‌ساله‌اش در نیویورک علیا است. ونسا، استاد فلسفه در کالج اسکیدمور است که به‌نظر می‌رسد به‌شکل خطرناکی با افسردگی دست‌به‌گریبان است. آلن و دختر کوچکش، هلن، مصمم برای سردرآوردن از مشکل، به دیدار ونسا می‌روند.

اگر ماجرایی تراژیک در خانه ونسا اتفاق افتاده بوده، به‌نظر می‌رسد قبل از رسیدن آلن و هلن تمام شده است. ونسا از ملاقات آن‌ها خوشحال است. او نگرانی‌های آلن و هلن را یکباره پس می‌زند. ونسا دوست‌پسر خوش‌قیافه و جدیدش را نمایش می‌دهد. آلن می‌خواهد این تصویر زیبا از سعادتی عاشقانه را باور کند ولی او از سابقه‌ی سلامت روان دخترش خبر دارد؛ او بذرهای ناامیدی را که دور خانه‌ی ونسا شناورند، حس می‌کند. طی یکهفته کندوکاو غیرمستقیم و سنجیده به‌شکلی نه شک‌برانگیز و نه توهینآمیز، داستان باز می‌شود: کوششی معمول در کمدی بی‌پایان عواطف والدین که هر پدر خوبی به‌جا می‌آوردش. آلن مصمم است «به گفته‌ی پاپ، آن پاپ لیبرال در دهه‌ی ۱۹۶۰ عمل کند: تا می‌توانی ببین، تا می‌توانی تصحیح نکن».

خانهی ونسا در شهر کوچک و یخزدهی ساراتوگا اسپرینگز می‌تواند حس ترس از فضای بسته را زنده کند ولی وود استاد زندگی خانگی درون‌نگر است. اگر پالت رنگ‌هایش کوچک است، ولی توجهش به سایههای ظریف رنگ‌های عواطف انسان، روشنگر است. او با همه‌ی نوسانات در فرکانس اتاق، سیمهای فرسوده‌ی رقابت‌های خواهرانه، طعم دلواپسی‌های والدین که شیرینی‌اش دل آدم را می‌زند، هماهنگ است.

با خواندن زمستان کوئری‌ها متوجه می‌شویم معمولاً چه‌قدر از یکدیگر را نمی‌بینیم یا به آن بی‌توجهیم. مثلاً، آلن در مکالمه‌ی پرتنشِ و کم‌مانندی با هلن می‌گوید: «می‌دونی آزاردهنده و کاملاً ناخوشایند و بالاتر از همه ... به‌شدت برای بهتر کردن شرایط بی‌فایدهای.» و بعد وود اضافه می‌کند: «واقعاً قصد نداشت کلمه‌ی آخر را بگوید و به‌نظر هردوشان هم خنده‌دار رسید، ولی چون درگیر جروبحثشان بودند، لبخند زدن مجاز نبود و به‌جایش لجوجانه در سکوتی بچه‌گانه فرو رفتند.» چنین موقعیتهای ناجور ولی جالب‌توجهی در این رمان فراوانند و آدم نمی‌تواند از گنجینهی ذکاوت خوشایند وود احساس غنی شدن نکند.

وود، باوجود سال‌ها زندگی کردن در این کشور (او سال ۱۹۶۵ در انگلستان زاده شد) هنوز رویکردی کنایهآمیز به ویژگی‌های مختص ایالات متحده دارد. زمستان کوئری‌ها حاوی نظرات مفرح، گرچه کمی نخ‌نما، درباره‌ی سرزندگی این کشور، درگیری‌اش با آب‌وهوا و به‌خصوص مصرف‌گرایی بی‌اندازهاش است. وود می‌نویسد:« او جایی خوانده بود که هر آمریکایی روزانه سه‌برابر میانگین جهانی دستمال توالت مصرف می‌کند و دانستن همین برای آلن کافی بود. آمریکا جایی بسیار بزرگ، مذهبی و مرتجع و فاقد جامعه‌گرایی درست‌وحسابی بود؛ کشوری که در آن جای پارک اتومبیلها از خیلی دهکده‌های اروپایی بزرگتر بود».

ولی وود، در زمستان کوئری‌ها هرگز علت نهانی ملاقات آلن با دخترش را کنار نمی‌گذارد و مایهی اصلی داستان ریشه در اکتشاف ملاطفت‌آمیز معمای فطرت دارد. ونسا با خود می‌گوید: «آیا خوش‌حالی فقط شعبده‌ی تولده؟ موهبتی کاملاً تصادفی، مثل برخورداری از استعداد تشخیص نت‌ها و تولید دوباره‌شون؟» آلن نمی‌داند ولی هنوز برای دخترش نگران است. او با حس استیصال فزایندهای فکر می‌کند: «چرا شادی برای هلن به‌راحتی به‌دست می‌آمد و برای خواهرش به‌سختی؟ این دو دختر همیشه با هم فرق داشتند. ... و حالا از آلن چه کاری ساخته بود؟ همین اسباب آزارش بود؛ چه‌قدر کار کمی از او برمی‌آمد. او نمی‌توانست کاری کند که ون دنیا را از دید او ببیند».

در سال ۲۰۰۹، ریچارد پاورز در رمانی بحث‌برانگیز به‌نام « سخاوت» به مقوله‌ی شادی پرداخت. ولی رویکرد او تا حد زیادی با علم ژنتیک و داروسازی سروکار داشت. برای وود، که یک مسیحی بار آورده شده است، این نبرد اساساً معنوی و فلسفی باقی مانده است. آلن درباره‌ی کشمکش دخترش فکر می‌کند: «زیرا یأس مانند دریا بود. دور از چشم، با حضوری همیشگی، بی‌تابانه می‌کوبید: دشمن بزرگ شکوفایی انسان چند سانت از مرزهایش عقب‌نشینی می‌کرد».

برای شنیدن ارتعاشات عمیق این استعاره، لازم نیست متوجه اشاره به شعر «ساحل دووِر» از مَتیو آرنولد بشوید.

آلن فکر می‌کند:« با بزرگ‌شدنشان باید می‌فهمید که آن‌ها فقط بالا و بالاتر می‌روند و تنها کاری که از او برمی‌آمد این بود که ساکت بنشیند و پریدنشان را تماشا کند».

ولی تماشا کردن هم بی‌چیزی نیست. آن‌گونه که رمان وود نشانمان می‌دهد، تماشا کردن می‌تواند در این دنیای تیرهوتار تفاوتی ایجاد کند.

پدرها

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.