فقط بگذارید بنویسم

۰۹ آبان ۱۴۰۱
خاطرات یک دیوانه، عنوان مجموعه داستان‌هایی از گوستاو فلوبر است که در سنین نوجوانی نوشته است. در این مجموعه داستان می‌توانید روند رشد نویسنده، جهان‌بینی و پختگی نثرش را داستان به داستان ببینید. با اینکه فلوبر را نویسنده‌ای رئالیستی می‌دانند، اما در این داستان‌ها تلاش او را برای نوشتن در سبک‌های مختلف می‌بینید. داستان‌هایی که خود فلوبر علاقه‌ای به انتشارشان نداشته است.

«این صفحات بدون ترتیب، بدون سبک و بدون هیچ ادامه‌ای نوشته شده‌اند و باید در گردوخاک کشوی میز من دفن شوند و اگر خطر کنم و آن‌ها را به تعداد اندکی از دوستانم نشان دهم، نشانه‌ای است از اعتماد من به آن‌ها و باید پیش از هرچیز، فکر پشت این صفحات را برایشان شرح دهم.»

به همین دلیل هم این یادداشت‌ها سال‌ها بعد از مرگ فلوبر منتشر می‌شوند. اما اگر شناختی از فلوبر داشته باشید یا رمان‌های معروفش یعنی «مادام بواری» و «تربیت احساسات» را خوانده باشید، با مرور این داستان‌ها متوجه می‌شوید که فلوبر ۱۶-۱۷ ساله، از ابتدا نوید ظهور نویسنده‌ای را می‌دهد که راهی تازه در ادبیات جهان باز می‌کند. شخصیت‌هایی که خلاف آثار ادبیات کلاسیک، آمال و آرزوهایشان جلوی چشم‌هایشان نابود می‌شود، لحن طعنه‌آمیز و نگاه طنز به پندهای اخلاقی داستان‌های خودش و روایت‌گری که مدام به خواننده یادآوری می‌کند که در حال خواندن داستانی اثرگذار است، همه بخشی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد فلوبر در زمان خودش هستند.

« آه… دلتان برایش بسوزد؛ برای این قمارباز، این بازیگر دوره‌گرد، این مرد بیچاره، این مردی که بچه‌هایش را دوست ندارد و زنش را کتک می‌زند. آه، دلتان به حالش بسوزد، چون آدم حقیری است، بازیگر دوره‌گرد است، مردی است بیچاره، مردی است که زنش را کتک میزند و بچه‌هایش را دوست ندارد.»

ردِ تم‌های تکرارشونده‌ی آثار مطرح فلوبر مثل حسادت، فقر، عشق و انفعال را می‌شود به سادگی در آثار ابتدایی‌اش یا به قول خودش یادداشت‌های جوانی‌اش پیدا کرد. بازی عشق، هوس و حسادت دوره‌گردهای داستان «عطری برای بوییدن»، قدرت‌طلبی،‌ نفرت و حسادت گارسیا در فضای طاعون‌زده‌ی جامعه‌ی داستان «طاعون در فلورانس» و عشق کورکننده و ظاهربینانه‌ی جاکوموی کتاب‌فروش در «جنون کتاب» همه همان تصاویر آشنایی را به ذهن می‌آورند که آثار متاخرتر فلوبر در ذهن‌ها هک کرده‌اند. با این‌ حال چه خواننده‌ی قدیمی فلوبر باشید و چه بخواهید خواندن فلوبر را از همین‌جا شروع کنید، کتاب خاطرات یک دیوانه برایتان خواندنی و راه‌گشا خواهد بود.

« آه! این مرد خوشحال بود، در میان علمی که چندان از وسعت اخلاقی و ارزش ادبی آن سر درنمی‌آورد، خوشحال بود. میان آن‌همه کتاب خوشحال بود و چشمانش را میان حروف طلایی، صفحه‌های کهنه و پوست رنگ‌ورورفته‌ی جلد کتاب‌ها می‌چرخاند. او عاشق علم بود، چون کوری که دوستدار روز است.»

اما مهم‌ترین داستان این مجموعه که هم‌نام عنوان کتاب هم هست، یک خودزندگی‌نامه‌ از نویسنده‌ی ۱۷ ساله است. فلوبر خاطرات کودکی، نوجوانی و عشق‌هایش را در این داستان، از زبان خودش یا به قول خودش از زبان یک دیوانه می‌نویسد. اولین نکته‌ای که احتمالا به ذهن هر خواننده‌ای می‌رسد این است که یک نوجوان ۱۷ ساله چقدر عمر کرده است که خاطراتش داستانی شود و مخاطب را با خودش همراه کند؟ اما با خواندن داستان خیلی زود متوجه می‌شوید که فلوبر جوان نه تنها حرف‌های زیادی از زندگی‌اش برای گفتن دارد، که در همان عمر کوتاه اتفاقاتی را از سر گذرانده است که خوراک آثار بعدی‌اش را هم تامین می‌کند.

فلوبر در خاطرات یک دیوانه هم مثل آثار دیگرش عاشق توصیفات بی‌پایان است. توصیف فضاها، تصاویر، احساسات و شخصیت‌ها. اما در این داستان به‌خصوص آنقدر این توصیفات اوج می‌گیرند که بخش بزرگی از خاطراتش را می‌سازند. به‌طرزی که خودش نگران گم‌شدن داستان در حجم عظیم توصیف‌هاست.

« فقط شاید در بسیاری از جاها گمان کنی که بیان تصنعی گشته و تصویر مصدع بیان لذت است، به یاد آور که دیوانه‌ای این صفحات را نوشته‌است و اگر اغلب چنین به نظر می‌رسد که کلمات بر احساسی که شرحش می‌دهند، چیره گشته‌اند، از آن‌روست که جایی دیگر، زیر بار دل گُرده خم کرده‌اند.»

نویسنده در این داستان از عشق معروف ۱۶ سالگی‌اش به ماریا، زنی شوهردار می‌گوید که در سفری کوتاه با او آشنا می‌شود و و بعد از آن هرگز دیگر نمی‌بیندش. اما همین اتفاق اثر گذار در زندگی نویسنده، خط اصلی داستان «تربیت احساسات» را می‌سازد که از آثار ماندگار فلوبر است.

«آیا هرگز می‌توانم تمام نغمه‌های صدایش، تمام لطافت لبخندش و تمام ِ زیبایی‌های نگاهش را برایتان بگویم؟ آیا هرگز قادر خواهم بود بگویم که در آن شب سرشار از عطر دریا، با آن موج‌های شفاف و شن‌های سیماب‌گون‌شده از نور ماه، چگونه از شدت عشق جان دادم؟ آن موج زیبا و آرام، آن آسمان درخشنده و آن زن در کنار من! تمام خوشی‌های زمین و تمام لذاتش، لطیف‌تر و سکرآورتر از اینها مگر بود؟ تمام افسون یک رؤیا و تمام لذت‌های چیزی حقیقی را داشت. خود را به دست این احساسات سپرده بودم، مرا همراه خود این‌سووآن‌سو می‌کشید و با لذتی سیری‌ناپذیر در آن پیش می‌رفتم. از شادی آن آرامش پرشور، از آن نگاه زنانه و از آن صدا سرمست می‌شدم، در ژرفای قلب خویش غرق می‌شدم و آنجا لذاتی بی‌پایان می‌یافتم. چه خوشحال بودم! خوشی من خوشی شفقی بود که در دل شب فرومی‌افتد، سعادتی گذرا چون تلاقی موجی ازنفس‌افتاده با ساحل…»


درباره نویسنده:

گوستاو فلوبر (۱۸۲۱-۱۸۸۰) یکی از اثرگذارترین نویسندگان قرن نوزده فرانسه است که آثارش را بیشتر در دسته‌بندی ادبیات رئالیسم و رمانتیسم قرار می‌دهند. با این حال با خواندن آثار اولیه او که بخشی از آن در مجموعه داستان خاطرات یک دیوانه آمده است، این نکته برایتان واضح و روشن خواهد شد که فلوبر نوشتن در هر سبکی را تجربه کرده است.

فلوبر در ۱۶ سالگی عاشق زنی شوهردار به نام ماریا شد که ۱۵ سال از خودش بزرگ‌تر بود. عشق نافرجامی که باعث شد بعد از آن فلوبر به نوشتن، خصوصا داستان‌های عاشقانه، رو بیاورد و عاشق ادبیات شود.

اولین رمانی که فلوبر نوشت نسخه اولیه‌ای از کتاب «وسوسه سنت آنتوی» بود. بعد از پایان کتاب، فلوبر در چهار روز متوالی و با صدای بلند رمان را برای دوستانش لوئیس بوله و ماکسیم دو کمپ خواند. در پایان خوانش، دوستانش به او گفتند که بهتر است این نوشته‌ها را بسوزاند و به جای نوشتن از موضوعات عجیب و فانتزی، روی زندگی روزمره تمرکز کند.

بعد از آن فلوبر نوشتن رمان معروفش «مادام بواری» را شروع کرد. فلوبر نویسنده سخت‌گیری بود و گاهی حتی بیشتر از یک صفحه در روز نمی‌نوشت. هر نوشته‌اش را بارها با صدای بلند می‌خواند و ویرایش می‌کرد تا تبدیل به نسخه‌ای شود که خودش می‌پسندید. فلوبر جایی در نامه‌هایش به لوئیز کوله می‌گوید: «می‌دانی هفته‌ی گذشته چند صفحه نوشتم؟ یک صفحه، آن هم به نظرم خوب نمی‌آید! عبوری سریع و سبک لازم بود، در حالی که من به کندی جلو می‌رفتم! چه دردی می‌کشیدم! سه روز روی تمام اثاثیه‌ام و در تمام حالت‌های ممکن غلت زدم تا چیزی برای گفتن بیابم! لحظات مشقت‌باری هست که در آن رشته پاره می‌شود و به نظر می‌رسد کلاف از هم باز شده است. با این حال، شروع می‌کنم به آشکارا دیدن.»

با همه‌ی این سخت‌گیری‌ها نوشتن مادام بواری پنج سال طول کشید. رمانی که حواشی زیادی برای نویسنده داشت. وقتی که بخش‌هایی از رمان در روزنامه چاپ شد، دولت از او و ناشر به اتهامات اخلاقی شکایت کرد، اما در نهایت تبرئه شدند و مادام بواری در قالب کتاب چاپ شد.

فلوبر بعد از مادام بواری در طی چهار سال رمان سالامبو را نوشت و بعد تصمیم گرفت با تکیه بر تجربیات جوانی‌اش رمان «تربیت احساسات» را بنویسد. کتابی که ایده‌ها و الهاماتش را می‌توانید در کتاب خاطرات یک دیوانه پیدا کنید. هرچند این رمان در زمان زندگی فلوبر چندان مورد استقبال قرار نگرفت، اما بعد از مرگ او از آن به عنوان یکی از رمان‌های پیشروی ادبیات مدرن یاد شد و مورد استقبال زیادی قرار گرفت.

فلوبر پیش از مرگش مشغول نوشتن رمانی به اسم بووار و پکوشه بود که هرگز تمام نشد و بعد از مرگش در قالب کتابی نا‌تمام چاپ شد.

پی‌نوشت:
تصویر این پست متعلق است به خودنگاره‌ای که «اگون شیله»، نقاش اتریشی در سال ۱۹۱۲ از کشید.
فقط بگذارید بنویسم

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.