باید تو را پیدا کنم

۲۲ مرداد ۱۴۰۱
خلاصه

کتاب «آداب ترک کردن تو» بخشی متلاطم از زندگی مرد جوانی به‌نام عماد را روایت می‌کند که در حال نزدیک شدن به میانسالی است. داستان با نظرگاه اول شخص و با چالش‌های ذهنی عماد پیش می‌رود و در این میان روابط پر افت و خیز راوی را با دیگران واکاوی می‌کند. او که به‌تازگی جدایی از زن محبوبش، بهار را تجربه کرده، در تکاپوی مرور خاطرات مشترک و علل ناکامی رابطه‌شان است. داستان با تحویل گرفتن بسته‌ای در یک کارواش آغاز می‌شود. فضایی که از ماشین عماد می‌توان در این صحنه دید، حکایت از آن آشفتگی فکری او دارد؛ پر از رسیدهای رنگ‌پریده پمپ‌بنزین، پوست پرتقال خشک‌شده، دستمال‌کاغذی‌های مچاله، پاکت‌های خالی آبمیوه و بطری‌های نیم‌خورده‌ی آب معدنی. او همه‌ی شغل‌ها را نیمه‌کاره رها کرده؛ از فروشندگی لوازم صوتی و تصویری، پژوهشگر فلسفه و متافیزیک، طراحی و فروشندگی لباس‌های زنانه گرفته تا روزنامه‌نگاری و فیلمنامه‌نویسی. مردی که عادات و آداب شخصیِ دست‌وپاگیری دارد و از این جهت تعاملات موفقیت‌آمیز اندکی با اطرفیان‌اش دارد.
عماد چه در روابط کنونی و چه در گذشته بحران‌هایی را پیش رو داشته که با غفلت از کنارشان عبور کرده و حالا با اتفاقاتی که برای فروش یک کتاب عتیقه و همچنین رفتن بهار برایش رخ می‌دهد، ناگزیر از مواجهه‌ی رودررو با این مسائل است.

ساختار داستانی

این رمان در دو خط عمده‌ی روایی پی‌گرفته می‌شود؛ بخش اول آن مربوط به زمان حال و جایی است که شخصیت اصلی کتاب با رویدادهایی روبه‌رو می‌شود که کتاب عتیقه برایش رقم زده است و بخش دوم با گذشته در ارتباط است و به وقایعی گره خورده که قهرمان داستان با بهار از سر گذرانده است. راوی در هر دو بخش با نگاهی موشکافانه به توصیف اشیاء، آدم‌ها و اتفاقات می‌پردازد و درباره‌ی هریک از آن‌ها فلسفه‌ی خاص خود را بیان می‌کند. او با تمرکز بر همه‌ی پدیده‌ها، لایه‌های مختلف‌شان را می‌کاود تا به عمق بیشتری برسد.

مکاشفه‌های او در هر فصل به شکلی استعاری و در یک جمله، نشان‌دهنده‌ی موضوع و مسیری است که طی خواهد شد. به‌طور نمونه فصلی که با عنوان «بهمن کوچک‌ها رازهای بزرگی در خود دارند» آغاز می‌شود، از روزهایی می‌گوید که با بهار طی شده و خاطراتی را به نمایش می‌گذارد که زخم‌های عماد را تازه می‌کنند. بهار عاداتی داشته که در تعارض با خلقیات عماد بوده است، هرچند او به آن‌ها تن داده و با محبوبش همراهی کرده است تا از دستش ندهد اما جدایی در هرحال گریزناپدیر بوده و رخ داده است. عماد در این فراق که دو ماهی از آن گذشته هنوز همان تصاویر و سلسله رخدادها را پی می‌گیرد و از هر واقعه‌ای نقبی به رابطه‌اش با بهار می‌زند.

محل زندگی عماد نیز ابعادی از دغدغه‌ها و علایق او را بر مخاطب روشن می‌سازد؛ آپارتمانی کهنه با نمای سنگ مرمر باریک سفید چرک، از همان ساختمان‌هایی که هنوز هم در مرکز شهر، لابه‌لای بناهای نوساز، معذب و ساکت جا خوش کرده‌اند. ساختمانی که دیوارهایش آن‌قدر نازک‌اند که هر روز عصر از واحد کناری صدای زن و مرد همسایه به گوش می‌رسد. رفاقت با تیمسار، عماد را وامی‌دارد تا ساعاتی را کنار او به گفت‌وگو و صرف قهوه و تماشای فیلم بنشیند و چون این پیرمرد نابیناست، برایش از کوچک‌ترین جزئیات صحنه‌های فیلم بگوید.

همسایگی با جهان که دلال اتومبیل است و شبنم همسرش که زمانی با بهار هم‌صحبت می‌شده، هم بخش دیگری از زندگی گذشته‌ی عماد را نمایان می‌سازد. بهار گویی نیمه‌ی دیگری از عماد بوده است؛ نیمه‌ای که به تعامل با آدم‌ها اهمیت ویژه‌ای می‌داده و با هر کسی به‌شکلی منحصربه‌فرد ارتباط برقرار می‌کرده است. به‌همین‌خاطر است که هرکدام از اهالی ساختمان محل زندگی عماد از بهار تصویر ذهنی متفاوتی دارند؛ از مدیر ساختمان گرفته که بهار برای پسرکش دوچرخه خریده تا زن سرایدار که به او ترشی می‌داده است.

ارتباطات عماد با رفقای خودش و بهار قسمت عمده‌ای از قصه را می‌سازد که گاهی رگه‌هایی ابزورد نیز پیدا می‌کند. دو کانون در این داستان برای گرد آمدن دوستان و سوداگران در کنار عماد وجود دارد؛ یکی بهار است که بیش‌تر در گذشته‌ی زندگی قهرمان داستان حضور دارد و دیگری کتابی است که دنیایی ماجرا در آن نهفته است. بابک، بهرام، نسخه‌شناس‌هایی که به اشکال و عناوین مختلف وارد داستان می‌شوند و سروش که با واسطه‌هایی به زندگی عماد و روابطش گره خورده است، مجموعه‌ای را می‌سازند که قهرمان رمان را در سفر ادویسه‌وارش همراهی می‌کنند. هرکدام از آن‌ها جنبه‌های دراماتیک متفاوت‌ شخصیت‌شان را در یکی از فصل‌های داستان به نمایش می‌گذارد.

مضامین داستانی

مسأله‌ی رابطه در دل پیچیدگی‌های جهان امروز یکی از اصلی‌ترین عناصر این رمان را تشکیل می‌دهد. رابطه‌ای که نه فقط عواطف، بلکه ابعاد گوناگونی از وجود آدم‌ها را درگیر خود می‌سازد. از این‌روست که بن‌بست‌ِ روابط، نقاط عطف بزرگی در زندگی‌شان می‌آفریند. گره‌ها از همین‌جاست که در کار قهرمان داستان می‌افتد و توفانی به راه می‌اندازد که دامن‌گیر تمامی اجزای دنیای پیرامون او می‌شود. از همسایه‌هایی مثل تیمسار گرفته تا دوستان درجه‌چندمی همچون شاهرخ از امواج و حواشی این دریای متلاطم در امان نیستند و از آن تأثیراتی عمیق می‌پذیرند.

مسیر ماجراهای داستان به‌گونه‌ای است که نشان می‌دهد زندگی انسان‌های این عصر پیوندی تنگاتنگ با هم دارد و به این‌خاطر است که وقتی یکی در دام بحرانی گرفتار می‌شود، دیگران نیز به‌تبع او حوادث بسیار از سر می‌گذرانند. این موضوع به‌ویژه با پیش کشیدن رخدادِ شیوع کرونا شکلی تمثیلی نیز پیدا می‌کند؛ آدم‌ها اگر درباره‌ی خودشان بی‌مبالات باشند، دیگران را نیز به خطر می‌اندازند. رابطه‌ی پر افت و خیز عماد و بهار و رفقای‌شان نیز بر این نکته تأکید دارد.

* تصویر این یادداشت متعلق است به عکسی از علیرضا کیخا
باید تو را پیدا کنم

سبد خرید

سبد خرید شما خالی است.